چرا «سیستان» ؟ چرا «بلوچستان» ؟

ناصر فکوهی

 

بحث تقسیمات کشوری چه در سطح شهرستان و شهر و چه به ویژه در شهر استان، همواره در ایران مسائل بسیار و مناقشه های فراوانی را به همراه خود داشته و  موافقت ها و مخالفت هایی را برانگیخته است. آنچه بیش از هر چیز مخالفت را بر می انگیزد، ایجاد اختلال در نظام های آماری، سنگین شدن بار  تشکیلات اداری و دیوان سالارانه و به همین میزان بار  هزینه های  مالی در این حوزه و در کنار این ها،  احتمال ایجاد زمینه هایی برای  شکاف های فرهنگی در استان ها یا شهرستان ها بوده است. همچنین عدم توجه به لزوم تغییر ساختارهای اداری – کشوری  با سایر ساختارهای کشور نیز عاملی برای مختلفت ها بوده است.

با وجود این، برای کشوری جوان و پهناوری همچون ایران که در حال رشد سریع است،  نیاز به تقسیم های کشوری امری بدیهی به نظر می رسد. واحد های بزرگ سرزمینی مدیریت را بسیار مشکل کرده و لزوما بهترین  موقعیت های جغرافیایی و فرهنگی را برای تامین  امنیت،  زمینه های توسعه ای و حتی  رشد و انسجام فرهنگی در یک استان  نمی سازند. هم از این رو است که استان های بزرگ کشور که  آذربایجان و خراسان  از آخرین آنها بودند، به استان های کوچکتر با حفظ نام اصلی تقسیم شدند.

اگر مدل های اروپایی و امریکایی را نیز در نظر بگیریم، می بینیم که آنجا نیز تمایل و گرایش به کوچک کردن واحدهای مدیریتی است زیرا در این نوع از مدیریت  می توان  رابطه نزدیکتری  میان مردم و مسئولان ایجاد کرد و میزان مشارکت مردمی را در اداره  پهنه خود بالا برد. روند عمومی نظام های دموکراتیک نیز در همین جهت قرار دارند یعنی  تقویت  حوزه های کوچکتر مدیریتی و سیاسی یا حکومت های ملی(شهرداری ها) در برابر تمرکز سیاسی (حکومت مرکزی). از این رو به نظر می رسد که تقسیم استان بزرگی چون سیستان و بلوچستان که در حال حاضر با بیش از 187 هزار کیلومتر مربع بزرگترین استان کشور به حساب می آید، امری به خودی خود، منطقی باشد. اما بزرگی پهنه  به خودی خود  تنها دلیل در این زمینه نیست که می توان مطرح کرد و دلایل دیگری نیز به نظر ما می توانند چنین تقسیمی را توجیه کنند.

نخستین دلیل، که آن هم به امری جغرافیایی و سیاسی بر می گردد،  طولانی بودن مسیرهای مرزی این استان است که شامل 1100 کیلومتر مرز خشکی با دو کشور افغانستان و پاکستان و 300 کیلومتر مرز آبی با دریای عمان می شود. این طولانی بودن مرزها، در استان دارای تبعاتی بیشتر منفی بوده است زیرا مناطق همجوار خشکی، عموما مناطق آسیب زا (قاچاق مواد مخدر، تاثیر نامطلوب روابط قبیله ای،  فشارهای سیاسی و حتی امنیتی) هستند. مرزهای آبی نیز  برای آنکه از موقعیت آسیب زایی (قاچاق) خارج شده و به یک فرصت اساسی برای استان تبدیل شود، نیاز به  آن دارند که زیر مدیریت مناسبی قرار بگیرند. اما در حال حاضر ،  با توجه به  محروم بودن و مشکلات متعددی که این استان دارد،  این مرزهای طولانی به خودی خود یک امر منفی به حساب آمده و هزینه بسیار سنگینی را به کشور و به خود آنها، تحمیل می کنند، در نتیجه  تقسیم آنها در دو استان متفاوت می تواند موقعیت بهتری را برای مدیریت استان به دست بدهد.

نکته دیگر که بسیار حائز اهمیت است، ناهمگن بودن فرهنگی سیستان و بلوچستان است: دو بخش این استان از لحاط زبانی، قومی،  دینی و طبعا آداب و رسوم و سبک زندگی با یکدیگر تفاوت زیادی دارند و اصولا همین نام گزاری «سیستان و بلوچستان» گویای آن بوده  و هست که  نمی توان برای آن دو  یک نام مشترک پیدا کرد چون هر دو بخش به مثابه دو پاره  اساسی و ارزشمند از تاریخ و جغرافیای ایران، بر نام هایی باستانی تکیه زده اند که  حفظ آنها به مثابه میراث فرهنگی کشور ایران، اهمیتی  بسیار بالا دارد.  احساس تعلق محلی در کنار احساس تعلق ملی، در هر دو استان قوی است و بنابراین سیستانی ها خود را بیشتر با هویت سیستانی خود می شناسند و بلوچ ها نیز به همین صورت. این امر به خودی خود هیچ اشکالی نداشته و برعکس  بخشی از تنوع قومی، فرهنگی، زبانی، اقلیمی ایران است که  کشور ما را به چنین درجه ای از جذابیت و استثنایی بودن در جهان رسانده است. اما قرار دادن دو پهنه با یکدیگر که چنین تفاوت های  مهمی از لحاظ فرهنگی دارند همواره می تواند منشاء سوأ تفاهم ها و  مشکلاتی شود که هم اکنون نیز استان با آنها بیگانه نیست.

هم از این رو، به گمان ما تقسیم استان در صورت انجام تمام  اقدامات کارشناسی لازم و تایید متخصصان در این زمینه، می تواند امر مهم و  عاملی برای تقویت توسعه و رشد بیشتر احساس تعلق محلی باشد که خود به نظر ما یکی از مهم ترین پایه های احساس تعلق ملی است. در حالی که اصرار به  تداوم این همزیستی تصنعی به سختی ممکن است ایجاد سنخیت فرهنگی در این استان بکند و برعکس همواره  ممکن است سبب تقویت سوء  تفاهم  و حتی سوء استفاده شووینست های قومی برای ایجاد تفرقه و از میان بردن وحدت ملی در استان گردد. بدین ترتیب اگر پیشنهادهایی که برای تفکیک دو استان به وسیله مقامات مطرح شده  و ظاهرا مورد تایید مردم نیز هست، تایید شده و با مطالعات فرهنگی، سیاسی،  ژئو پلیتیک و اقتصادی و راهبردی تایید شوند، به گمان ما تقسیم  این استان به دو استان «سیستان » و «بلوچستان» می تواند  امری  بسیار مفید  از لحاظ فرهنگی تلقی شده و به هر دو استان جدید در زمینه رشد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی شان یاری رساند.

اما نکته آخر به  اسم استان های جدید باز می گردد که به نظر ما با توجه به  پیشینه تاریخی،  تمایل خود مردم و تمام استدلال های فرهنگی ای که می توان در این زمینه مطرح کرد، قاعدتا باید همین دو نام  مشهور و پسندیده «سیستان» و «بلوچستان» باشد. در این میان شاید وجود استان «بلوچستان» در پاکستان شاید برای برخی بهانه و یا واهمه ای باشد که ما نباید  چنین نامی را بر استان تازه تاسیس خود بگذاریم. اما درست برعکس،  همانگونه که در سایر موارد در مناطق مرزی ایران مشاهده می شود، بسیاری از  پهنه های ایران امروز  نام هایی بر خود دارند که  آن سوی  مرزهای کشور نیز نامهای مشابهی را نشان می دهند.  دلیل روشن است،  تقریبا تمام مناطقی که امروز در خارج از مرزهای ایران قرار دارند، زمانی نه چندان دور یعنی تا قرن نوزده بخشی از ایران بوده اند  بنابراین نام هایی که ما بر استان های خود می گذاریم  ربطی به آن کشورهای تازه تاسیس ندارند، بلکه درست برعکس، آنها باید ریشه خود را در سرمین مادری ایران بیابند. در چنین حالتی انتخاب نام بلوچستان برای بخش جنوبی استان کنونی، نه تنها نادرست نیست، بلکه یک ضرورت تام  به شمار می آید، زیرا  عدم انتخاب این نام، بدان معنا است که ما بپذیریم  پهنه فرهنگی ایرانی که امروز از لحاظ سیاسی در  کشور پاکستان قرار گرفته است،  جزئی از  تاریخ کشور ما نبوده است. آیا ما می توانیم چنین کاری را در سایر موارد  مشابه نطیر ترکمنستان،  آدربایجان  یا کردستان انجام بدهیم؟ پاسخ روشن و  کاملا منفی است،  این نام ها نامهایی هستند که پهنه اصلی مادری و  اصلی بر چنین پهنه هایی گذاشته است و بنابراین کنار گذاشتن آنها به معنای عقب نشینی در برابر  حوزه های  سیاسی است که امروز  حوزه های فرهنگ ایرانی را درون خود جای داده اند.

البته روشن است که کشور ایران به مثابه یک کشور یا یک دولت ملی سالیان سال است که مرزهایی مشخص و دقیق داشته و به هیچ عنوان به دنبال خیالبافی ها و کشورگشایی و  آنچه «ایران بزرگ» نامیده می شود نبوده و نیست، اما این بدا معنا نیز نیست که ایران  به مثابه یک واقعیت تمدنی باستان موجودیت فرهنگی خود را  در عرصه های فرامرزی نفی کند. هم از این رو ضرورت تام دارد که نام بلوچ و بلوچستان به مثابه نام هایی ایرانی و بخشی از هویت تفکیک ناپذیر ملی همواره حفظ شده و در صورت تقسیم استان  «سیستان و بلوچستان» به  دو استان این دو نام با پیشینه قدرتمند تاریخی و فرهنگی شان  دو استان جدید و متحد در قالب وحدت کشوری و فرهنگی و ملی و اسلامی ایران را بسازند.    

 

منبع : http://anthropology.ir/node/18844

 

 

خشونت در بلوچستان و راهکارهای کاهش آن

 

چند وقت پیش بود که خبر به شهادت رساندن چهارده سرباز مرزی در مرز سراوان بلوچستان، مردم استان را شرمنده کرد و خیلی ها نیز دست به تحلیل و واکاوی علت اینگونه جنایات زدند و راه‌کارهای مناسبی نیز ارائه نمودند و نشان دادند که چگونه می‌توان از اتفاقات اینچنینی جلوگیری نمود و یا آنها را به حداقل رساند که دوباره گروگان گرفتن پنج سرباز دیگر نگاه ها را به بلوچستان سوق داد و تصویر ساز چهره ای خشن از بلوچستان شد. اما به راستی چه عواملی موجب خشونت در یک منطقه می شود و حتی عواملی که موجب پایداری این گونه خشونت ها می شود چیست؟

حرکات و جنایات اینچینی شاخص ها و متغیرهای متفاوتی دارد. در واقع آنچه که موجب خشونت و جنایت  در بلوچستان میشود به پژوهش های جامعه شناختی و روان شناختی بسیاری نیاز دارد.

آنچه که گروهی خاص را به طرف خشونت و جنایت می کشاند که ما « تروریسم» را نیز در قالب همین مفهوم تعریف می کنیم می توان به موارد زیر اشاره کرد :

  عدم رضایت اجتماعی، که خود توسط شاخص های دیگری تشدید می شود مانند ، احساس اجحاف ، احساس تبعیض ، احساس بی عدالتی، احساس محرومیت نسبی و... که می‌تواند بسیاری از خشونت های موجود در بلوچستان را توجیه کند.

  ناکامی ، که موجب پرخاشگری می‌شود و پرخاشگری خود دلیلی برای جنایت شناخته می‌شود.

عوامل معتددی موجب ایجاد ناکامی در فرد می شود ازجمله ، عدم تسهیلات و رفاه مناسب ، برخوردهای نامناسب در جامعه ، فضای نامناسب جامعه ، فشارهای روحی و روانی ، افسردگی و احساس ناامیدی در رسیدن به اهداف

هریک از شاخص ها مطرح شده می‌تواند فرد را به طرف خشونت بکشاند و در نهایت موجب بروز اتفاقات ناگوار در یک جامعه می‌شود که گاهی در لباس ، تروریسم، بزهکاری، دزدی، قاچاق و... ظاهر می شوند.

اما راه حل مبارزه با آن

کنترل غیر مستقیم اجتماعی

 دولت می‌تواند به صورت غیر مستقیم بسیاری از خشونت را به حداقل برساند از جمله : ایجاد تعلق محکم با اجتماع تا فرد به جامعه احساس وابستگی پیدا کند ، ،فراهم کردن شغل برای نسل جوان تا فرد بخاطر نیاز به پول و ارزشهای مادی دیگری که جامعه بر روی آنها تاکید دارد به سمت بزه و جنایت کشیده نشود. ونیز فراهم کردن وضیعت تحصیلی مناسب و امکانات فرهنگی، ورزشی ، هنری و علمی و سرگرمیهای مفید تا فرد مشغولیت فکری و فیزیکی داشته باشد و به خاطر فراغت زیاد به سمت بزهکاری گرایش پیدا نکند که اینها همه احتمال خشونت را در جامعه به شکل سریعی کاهش می‌دهد

یکی از راهکارهای مفید دیگر به نظر ایجاد وحدت بین فرقه های مذهبی است تا نسبت به یکدیگر احساس دشمنی نداشته باشند. و اینکه دادن امکانات بر اساس قومیت و مذهب فرد و منطقه نباشد تا احساس محرومیت نسبی در افراد و گروهها ایجاد نشود.چرا استان سیستان و بلوچستان از لحاظ مذهبی حساسیت های قوی دارد در واقع یکی از پارامترهای ناامنی و امنیت در بلوچستان توجه به مذهب و کم کردن حساسیت های مذهبی است که این خود به تحلیل های زیادی نیاز دارد.

کنترل مستقیم

از جمله برخورد قهریه ، زندان ، و حتی اعدام . از مواردی است که می تواند موجب ایجاد امنیت در منطقه شود اما این پوشیده نیست که تاثیر برخوردهای مستقیم کوتاه مدت می باشد ودر برخی موارد خود موجب تشدید خشونت می شود. همچنان که بسیاری از عملیات‌های تروریستی و خشونت  در منطقه توجیه انتقام جویانه می شوند .

اما امنیت در بلوچستان را باید از پنجره‌ای دیگر نیز دنبال کرد. احداث چندین پاسگاه مرزی و حتی بالا بردن امنیت نظامی این پاسگاه ها هم به منزله ی تضمین امنیت پایدار در استان نخواهد بود اگر چه شاید امنیتی نسبی را فراهم کند اما آنچه مورد نظر است نبودن خشونت در منطقه است که به هیچ وجه موارد ذکر شده  قادر نیستند که آن را فراهم کنند. بلکه آنچه که موجب ثبات امنیتی در استان می‌شود عمدتأ اقتصاد است. دولت باید نگاه امنیتی خود را در سیستان و بلوچستان تغییر دهد. وجود فقر در استان خصوصن در مناطق مرزی امکان تبلیغات تروریست‌ها را که از لحاظ مالی تأمین شده بسیاری از کشورهای غربی و حتی عربی هستند افزایش می دهد چرا که مسئله اقتصاد آنقدر قوی است که حتی ممکن است جوانان تحصیل کرده را نیز به سمت خشونت و گاهأ تروریست بودن بکشاند. نگاه دولت اگر در استان برای تأمین امنیت ،نگاهی سازنده و ساختاری باشد به این معنا که سطح رفاه منطقه را بالا ببرد، بازارچه‌های مرزی را هر چه بیشتر فعال کند ، امکان ایجاد فرصت‌های مولد شغل را فراهم کند  و ... می‌تواند نه تنها امنیت را بدون دخالت نیروی نظامی بالاببرد بلکه حتی نگرش مردم را نیز در بسیاری از موارد تغییر خواهد داد. امیدواریم که با برنامه ریزی های سازنده بتوان به این مهم دست یافت چراکه تنها متضرران این ناامنی مردم منطقه هستند.

 

 (به قلم رحیم رئیسی)

 

جنایت تکراری

باز تکرار سریالی تکراری

باز خشونت و ربوده شدن سربازان بی گناه در مرز خراب شده بلوچستان به دست « جیش الظلم» !

حتی نوشتن هم در این موضوع برایم سخت شده، امیدوارم مسئولین در این زمینه خوب عمل کنند که خدای نکرده تبدیل به فاجعه نشود!

برهمه ی  بلوچ ها این فرضی آشکار است که به جد جلو این افراط گری ها را بگیرند چرا که در این حادثه نیز بازنده  باز بلوچ ها خواهند بود. سربازان مملکت ما باید تاوان کدام کارشان را پس بدهند که سرنوشتی اینچنین عاقبت شان باشد؟! وبه راستی این گروه افراطی بیگانه از اسلام و انسانیت داعیه دار چه امری شده اند که اینگونه جنایات را برخود توجیه می کنند؟ و راه ریشه کن نمودن آنها چگونه است؟ بلوچستان دارد به سمتی می رود که ما باید شاهد افزایش جنایت و خشونت روزانه آن باشیم.بدون شک همه برای یک هدف شوم است و آن لکه دار کردن اسلام و بلوچ است.



خشونت در بلوچستان

..........


به نظرم اینکه چرا همیشه نام بلوچ توامان خشونت شده است و تصویر بلوچ همیشه با اسلحه و کشت وکشتار و ترور وانتحاری  ثبت شده است همه وهمه مواردی بیرونی است چرا که هرچه در جهان ماست هرگز منزوی نبوده است و فارغ از تاثیرات بیرونی نیست چه برسد به انسان و درنوع خاصش بلوچ.باید موارد بی عدالتی ودرد و رنج او را دربافتی تاریخی –فرهنگی که در واقعیت اجتماعی- اقتصادی واقع شده است جستوجوو بیان کرد

خشونت در بلوچستان تابع متغییرهایی است که مهمترین شاخص های ان فقر(فرهنگی ومادی) همسایه بودن با کشوری که خود در گل ولای خشونت دست وپا میزندوالبته کم توجهی مسئولان به این اصل بوده که همیشه برای حل مسئله پاک کردن صورت سئوال کارساز نیست.دولت در مقطعی کوتاه با حذف کردن مالک ریگی سردسته گروهک تروریستی جندالله گمان کرد قائله را خاتمه داده است اما فارغ از اینکه ازبین بردن سازمانی که از چپ وراست مورد حمایت بسیاری از بیرونی هاست به راحتی امکان پذیرنیست و نمونه اش نیز همین منشعب شدن گروه های دیگر از بطن جندالله برای اهدافی یکسان است.درواقع با ترکاندن شکم خرچنگ به آزادکردن خرچنگ های بیشتری دامن زد .تروریسم و خشونت در بلوچستان باید ریشه ای حل شود و یکی از راهای مبارزه با آن بالابردن سطح آسایش مردم از نظر مادی است، مادامی که بعضی ها به نان شب شان محتاج باشند و راهی نیز برای برآورده کردن مایحتاج خود پیدا نکنند درکنارفقر فرهنگی که معمولن در مرزها حاکم است به راحتی در دام همچین گروهک های بنیادگرایی میافتندو درواقع نشان دادن گوشت به گربه گرسنه چیزی جز آستین دریدن ندارد.بدون شک هیچ یک از بلوچ ها که اندک آرامشی را از نظام حاکم دارند با کشتن و تروریست بودن معاوضه نمی کنند،حال بماند که بنیادگرایی در افغانستان و کوچ اجباری طالبان به مرز پاکستان و پنهان شدن آنها در ایالت سند و شهرهای مرزی آن دامن پاکستان را نیز گرفت و مخالفت های سیاسی به یکباره تبدیل به مخالف های مذهبی بین مذاهب مختلف شدو همین آتش سوزان دارد دامن بلوچستان ایران را نیز میگیرد و اگر چاره ای درخورد برایش اتخاذ نشود دیری نمیپاید که ما شاهد اتفاقات بدترازاین باشیم.ونیز پوشیده نیست که اتش همه این جنایات در نخست دودش به چشم مردم دردکشیده و رنج دیده بلوچ میرود و اورا بیش از پیش به انزوا می کشاند.

امیدوارم خون در مغز تئوری پردازان اینگونه جنایات که دیرزمانی است آسایش را ازمردم گرفته اند بخشکد چرا که نه بلوچ را با انها کاری است و نه قران واسلامی که از آن دم میزنند برایشان مهم است.

به امید همان روز ...

(رحیم)

خانواده ی جان باختگان، متاسفیم

جماعتی که نظر را حرام می گیرند/نظرحرام بکردند و خون خلق حلال
                                                                                                                         
                                                                                                                         (سعدی)  

نوشتن از مرگ آن هم مرگی که مسببش جهالت باشد توان قلم را نیز از نوشتن می گیرد، اما گاهی باید نوشت تا به کوردلان اهریمن صفت گفته آید ما بیزار از شما و اعمال شماییم،ما را سری دیگر و شمارا راهی دیگر است.
حادثه تروریستی سراوان دوباره داغ بر پیشانی این خاک تفته زد و گویا قرار است همیشه این داغ بماند.
ضمن محکومیت این رفتارهای ددمنشانه تسلیت خویش را به خانواده های جان باخته با شرمندگی بسیار تقدیم می کنیم و می گوییم ما شرمنده ایم..!
شرمنده ایم ...

به ناله کار میسر نمی شود سعدی/ولیک ناله بیچارگان خوش است، بنال. 

همگرایی ، توسعه و قانون شهروندی

همگرایی درواقع لازمه داشتن زندگی به معنای واقعی است.تا زمانی که در جامعه ای  حس مسئولیت و همگرایی بدون توجه به نگرش های فردی وجود نداشته باشد آن جامعه اگر در بهترین شرایط محیطی قرار گرفته باشدهم  زندگی در آن جهنم می شود.

نمونه هاش را به روشنی می توانیم دور واطراف خود ببینیم.                                                     

همه حق دارندبرای بهتر کردن محیط خود تلاش کنند و ایده های ذهنی خود را بیان کنندواین زمانی باعث مختل نشدن زندگی دیگران می شود که فرهنگ شهروندی را دانسته  و داشته باشیم  .

امروزه به جای اینکه قانون قهریه را مسئول ایجاد نظم در جامعه کنند جوامع پیشرفته جایگزینی بهتر پیدا کرده اند و آن فرهنگ درست زندگی کردن یا همان شهروندخوب بودن است.سرمایه گذاری های کلان برای نسل های آینده یکی از اهدافی است که کشور های دیگر به دنبالش هستند. درواقع امروزه ثروت یک کشور را با معادن طبیعی و ذخایر ارزی آن کشور نمی سنجند بلکه امروزه کشوری موفق تر است که شهروندانی سالم تر و اگاه تر داتشه باشد.این یعنی شهروندخوب وآگاه و توسعه کشور دو عامل متعامل هم هستند و یارغار.برای ایجاد پویایی در جامعه باید از قابلیت های تک تک افراد جامعه استفاده کردبدون توجه به نگرش های درونی و فردی آنها که این متضمن توسعه جامعه می گردد.به طبع جامعه بلوچستان هم که در دوره ی گذاری قرار گرفته است گذار از نگاه های سطحی به وقایع موجود و دنیای اطراف. اگر چه این گذار به کندی صورت می گیرد و لاکپشتی وار است اما جای این است که توجه ی درخورتحسین به آن شود و پدران ومادران امروز سرمایه گذاری خود را نه تنها برای آینده مادی آنها داشته باشند بلکه باید بیشتر غمشان به تربیت فرزندانی با فکر و اندیشه باز باشد.چرا که نباید از یاد ببریم زمانی می توانیم پویایی جامعه ای را تضمین کنیم که افراد تشکیل دهنده آن جامعه نگرشی مثبت به اطراف خود داشته باشند.

                                                                                                                        

بسیاری از کشورها که بدون هیچ منابع طبیعی هستند امروزه به جهان نشان دادند که می توانند با متمرکز کردن سرمایه روی افراد جامعه کمبود های منابع طبیعی خود را جبران کنند چرا که پی برده اند بهترین سرمایه گذاری و پربازده سرمایه گذاری روی استعدادها و فکرهای افراد آن جامعه است.کشورهای نظیر" تایوان"، "سوئیس" و تاحدودی "استرالیا" که با مهاجر پذیری فکرهای دنیا سهم بزرگی ازدراختیار داشتن افراد نخبه در دنیا را دارد. حال آنکه بسیاری از کشورها دیگربا در اختیار داشتن مجموع زیادی از ثروت های طبیعی هنوز کار به جای نبرده اند و جز جوامع در حال توسعه و یا عقب افتاده محسوب می شوند.بدون تردید در میان این همه فرافکنی های متفاوت در مورد استان مان ما نشان داده ایم که توانایی اداره و قابلیت در اختیار داشتن وظیفه های معدد سیاسی و اقتصادی را دارا هستیم.وتحقق کامل آن زمانی امکان پذیر می شودکه حس اعتماد دیگران را نسبت به خود برانگیزانیم و بلاشک این حس زمانی منتقل می شود که جامعه بلوچستان به سطحی از اگاهی های فردی و اجتماعی برسد که بتواند خود نسبت به پیرامون خود تاثیرگذارباشد و عوامل دیگری نتوانند افکار مسموم وفردنگری را به خوردش بدهند،چیزی که متاسفانه بیشترین ضربه را تاکنون به جامعه ما وارد آورده است. 


(به قلم رحیم)                                                       

برای انان که می اندیشند

شاید برای نوشتن باید دنبال سوژه بود،شاید باید آنقدر گشت وگشت که موضوعی جدید یافت که دیگران به آن نپرداخته باشند و نوشتن آن تکرارمکررات نباشد و در غیراین صورت دلزدگی مخاطبان را به همراه خواهد داشت و شاید چندمخاطب بی حوصله به نوشته هامان بگویند"چرند وپرند" و حتی در این میان فحشی و راونه مان کنند.اما به گمانم گاهی باید آنقدر گفت وگفت تا خود کلمات به فریاد آیند و درد بکشند.             

نوشتن برای من تنها دلیلش خالی کردن خود از خواسته هایی است که دیرزمانی است متوجه ام به آن نمی رسم و نجات خود از این انزوای خودخواسته.شهر پر است از اتفاقاتی که گویی هزار بار تکرارمی شوند.به هرکجا که چشم می دوزم و خیره می شوم چیز جدیدی توجه ام را جلب نمی کند تا لحظه ای با آن جان خسته ام بیاساید،گویی چشم ها را اگر ببندم نیز همه چیز را انگونه می بینم که رخ می دهند.مردم در دغدغه های کوچک گرفتارند،رفتن و امدنشان تنها برای یک دلیل است"رفتن و آمدن".                                                                                                                

سکوتی در میان این همه بلوا وغوغا گوشم را آزار می دهد.راستی چرا ما اینگونه در عادت های ساده گرفتاریم؟.تقلید شده جزی از زندگی بی رنگ ما! تا کسی نیاید و تشری به ما نزند ما خواب را بر همه چیز ترجیح می دهیم.ما برعکس ملت های دیگر هنوز چهره هزاران سال پیش مان را حفظ کرده ایم و آنقدر برآن چنگ زده ایم که همه باورهامان شده اند چون وحی منزل.                                        

دنیا در تب وتاب اتفاقات جدید می سوزد وما هنوز بزرگترین دغدغه ی جوانی مان شده با دختر همسایه حرف بزنیم و کنار خیابان و داخل میدان ها تنها کارمان بشود "بلوتوس" کردن عکس  دختران فیلم های ترکیه ای و تعریف کردن از زیبایی های آنان.                           

دیگر نه توانی برچهره پیر دیده می شود ونه انگیزه ای برای جوان مانده است.همه گویا منتظر مرگیم.سکوت وحشت زای شهر را در همه جا می شود دید،شهر گورستانی شده است با مردگانی متحرک .نمی دانم که چگونه می شود این وضیعت بد را عوض کرد(؟)،چگونه می شود چهره شهر را اندکی شاد کرد(؟) چرا ما به این مصیبت بزرگ گرفتار امده ایم؟ چرا های زیادی است که مدام برای حلشان با خود کلنجار می روم و هنوز جوابی برایشان نیافته ام.گناه را پای چه کسانی باید نوشت؟ و از چه کسی باید توقع داشت که لباس شهرمان را عوض کند؟.گاهی شهرم را چون کودکی تصور می کنم که اگر چه زیباست اما بوی تعفن از کثیف کاری اش مشامم را می آزارد و در این میان تنها باید" پوشکش" را عوض کردبرای تغییری هرچند کوچک.اما نمی یابم ان را.                                                                       

تردیدی ندارم که تک تک ما در این میان گناهکاریم،چه انان که بیکار و بدون هیچ دردی نشسته اند و چه انان که بربستر بیماری خیال افتاده اند.و در این میان شاهد به محاق رفتن آرزوهای مان هستیم البته اگر آرزوی مانده باشد.                                                                                             

به قلم رحیم.                                                                                                         

چهار قاب.(برای پدر ها و مادرها)

قاب اول: در ميزنه و مي گه ميشه بيام تو؟ ميگم بفرماييد (مراجعه كننده كوچولو نداشتم تا بحال ) مي شينه غمگينه و نگاه چرخانش و حركات مداومش اضطراب و سردرگمي شو نشون ميده شالشو با وسواس خاصي روي سرش گذاشته و موهاشو به شيوه امروزي ها بيرون ريخته مي گم ما در خدمتيم خانوم كوچولو مي گه يعني اين قدر كوچولوئم؟ نه شوخي كردم حالا چند سالته؟ كلاس چهارمم
پس خانومي و كوچولو هم نيستي مي خنده . حس مي كنم كلي حرف داره براي گفتن اما نميدونه بايد چيكار كنه . چه خبر؟ هيچي (آه مي كشه) - عجب آه سوزناكي دلم آتيش گرفت (مي خنده)
به نظر شما من چه جور دختري هستم؟ - اوممم بذار فكر كنم يه دختر خيلي احساساتي -از كجا فهميدين؟ -از صورتت از نگاهت از حرف زدنت -ديگه چي؟بازم بهم بگين -يه دختر خيلي حساس كه دوست داره خوشگل باشه همه بهش نگاه كنند و دوستش داشته باشند (هنري نكردم تو بيان اين جملات اما با هيجان ميگه دقيق ) -خب بقيه شو خودت بگو (سرشو ميندازه پايين):اين بده كه آدم كسي رو دوست داشته باشه؟ -اصل خيلي هم خوبه اين كه بتوني كسي رو دوست داشته باشي يعني هنرمندي -واقعا؟ حتي اگه پسر باشه؟ (خشكم مي زنه قدو قواره شو نگاه مي كنم هنوز خيلي بچه است اما نگاهش حركات صورتش و چرخش بدنش به وقت حرف زدن اون قدر جلوه گرانه است كه دلم براش مي سوزه ) -ميشه ماجرارو برام بگي؟ (شروع مي كنه از عشقش به يه آقا پسر از اين كه نميتونه بدون اون زندگي كنه از اين كه حالش اصلا خوب نيست وقت حرف زدن اشكاش مي ريزه خداي من اين بچه فقط ده سالشه بايد سرشار از دنيايي كودكانه باشه اين همه بحران براي يه بچه يه بغض ناخواسته اومده سراغم ديگه نميتونم بهش بخندم،دلم ميخواد براي دنياي كودكانه اي كه نداره گريه كنم بهش ميگم حالا چي تو گوشته؟ هدفونو در مياره و ميگه يه آهنگ كه خيلي دوستش دارم ميگم ميتونم گوش كنم؟ ميذاره دم گوشم يه موسيقي عاشقانه ي خيلي غم انگيز اين بچه هيچ چيزش شبيه بچه ها نيست)

 

قاب دوم:
همه شون با هم ميان تو اتاق قدو نيم قد ميگم چه خبر شده دخترا؟ ميگن سوال داريم ياد دخترك روز قبل مي افتم بفرماييد هي به هم نگاه مي كنند و مي خندند درگوشي حرف ميزنند و باز ريز ريز مي خندند -خب خنده ها كه تموم شد بگين منتظرم -ببخشيد ميشه از پسرا برامون بگين (آمادگي اين سوالو نداشتم)مثلا چي بگم؟ -مثلا از رابطه ما با اون (سعي مي كنم بحثو عوض كنم) خب اسماتونو بگين چند سالتونه؟ چيكارا ميكنين؟ (يكي يكي ميگن ماكزيمم سنشون اول راهنماييه غالبشون چهارم دبستانند)
-بگين ديگه از پسرا برامون بگين اشكالي داره باهاشون دوست باشيم اشكالي داره باهاشون بيرون بريم اشكالي داره عاشقشون بشيم؟ (حال خوبي ندارم اون قدر زيركند كه كوچكترين عكس العملمو ثبت و ضبط مي كنند) -اول بايد به سوالاي من جواب بدين تا من به سوالاتتون جواب بدم (شروع مي كنم از خواستن هاشون داشته هاشون نداشته هاشون كمبودهاشون علاقه هاشون و ) -ببخشيد خانوم پسرا خيلي بي تربيتند (شروع ميكنه به بيان اونچه كه نبايد بگه) -خب اگه بي تربيتند پس تكليفشون روشنه ديگه چرا مي خواين باهاشون دوست بشين؟ -آخه مارو خوب درك مي كنند (بهشون چندتا برگه ميدم وچندتا سوال برين اينارو جواب بدين و بيارين مي خوام بحثو از جاي ديگه اي براشون شروع كنم ميگم برين خوب فكر كنين و جوابارو برام بيارين ،هنوزيك ساعت نشده با جوابا برمي گردند )

ادامه نوشته

شیشه

شیشه بیداد میکند ...
############
براي پدري كه بنزين را ريخت روي دخترش و او را چسباند به بخاري تا زنده زنده بسوزد، دير است خواندن اين يادداشت

براي پسري كه سر پدرش را با كارد كند آشپزخانه بريد هم دير است، براي شوهري كه همسرش را با بالش خفه كرد و....
...
براي خيلي‌ از آنها كه روي تخت بيمارستان خوابيده‌اند و مغزشان پوسيده دير است يا آنها كه پرستارها دست‌هايشان را با دستمال به ميله‌هاي تخت بسته‌اند تا خودشان يا ديگران را نكشند، دير است يا آنها كه ساكنان كم سن و سال قبرستان شده‌اند و زير خاك خوابيده‌اند.

براي خيلي‌ دير است اين يادداشت؛ گرچه روزگاري كه دير نبود هم نوشتيم و گفتيم و آنها نخواندند و نشنيدند، اما براي خيلي‌ها هم هنوز دير نشده است. خيلي‌ها هنوز اين راه را شروع نكرده‌اند، خيلي‌ها هم در ابتداي راهند و آنقدر جلو نرفته‌اند كه نتوانند برگردند.

شكارهاي شيشه را مي‌گويم؛ همان‌ها كه براساس پژوهش‌ها، دو سال پس از آغاز مصرف شيشه، از هر 10نفرشان، هشت نفر حتما مي‌ميرند؛ همان‌ها كه گفته مي‌شود پس از شش ماه مصرف شيشه، آسيب‌هاي جبران‌ناپذيري به مغزشان مي‌رسد و سبب ساز جنون و مرگشان مي‌شود.

آنها نمي‌دانند يا باور نمي‌كنند كه مافياي مواد مخدر از سال‌ها پيش آنها را نشان كرده و درباره‌شان مطالعه كرده است و به همين خاطر چوب حراج به شيشه زده است و آن را از كيلويي 80 ميليون تومان در اوايل دهه 80 به كيلويي دو ميليون تومان در ماه‌هاي اخير رسانده است و براي تبليغات دروغ درباره‌اش، مثل ريگ پول خرج مي‌كند.

همان تبليغاتي كه به ورزشكارها قول كاهش وزن سريع و انرژي بي‌حد داده‌اند، به جوان‌هايي كه اهل ورزش نبوده‌اند قول افزايش ميل جنسي و شادي كه هميشه در حسرتش بوده‌اند و به زن‌ها و دختران جوان قول مانكن شدن را.

همان تبليغاتي كه روزگاري در خلأ اطلاع‌رساني و اعلام‌خطر، به باشگاه‌هاي ورزشي و آرايشگاه‌ها هم رسيد و در گوش مشتري‌هاي آينده شيشه دروغ گفتند كه اين ماده اعتيادآور نيست و مي‌تواند جاي مخدرهاي خطرناك ديگر را بگيرد؛ همان تبليغاتي كه به مشتري‌هايشان چشم بند زدند تا جان كندن مصرف‌كنندگان كهنه كار شيشه را نبينند.

شيشه بيداد مي‌كند، شكارهايش را ديوانه مي‌كند، رنج مي‌دهد و مي‌كشد. ما هشدار مي‌دهيم، مي‌گوييم، مي‌نويسيم، فرياد مي‌زنيم، برخي مي‌شنوند و خيلي‌ها هم نمي‌شنوند، اما مي‌دانيد نكته غم‌انگيز كجاست؟ خيلي از آنهايي كه شكارهاي بالقوه شيشه محسوب مي‌شوند، اصلا اهل روزنامه خواندن نيستند و صداي ما به گوششان نمي‌رسد و هشدارهايمان را نمي‌بينند و بي‌خبر مي‌مانند و به همين خاطر است كه مي‌گوييم حالا ديگر به جايي رسيده‌ايم كه بايد هشدارهاي مربوط به شيشه را از صفحات روزنامه‌ها و خبرگزاري‌ها بيرون بكشيم و به اندازه خيلي از اخبار زرد كه هر روز و هر ساعت از دهان‌ها به گوش‌ها و از گوش‌ها به دهان‌ها مي‌رسند، تكرارشان كنيم.

فكرش را بكنيد اگر هر كدام از شما كه اين يادداشت را مي‌خوانيد به يك نفر كه گمان مي‌كنيد در خطر اعتياد به شيشه است خطر را گوشزد كنيد، امروز هزاران هزار هشدار رد و بدل مي‌شود؛ هزاران هزار هشداري كه شايد يكي‌شان، زندگي جواني را عوض كند.

بياييم آگاهي هديه دهيم !!
 
منبع:

www.facebook.com/sho kouh

صبرخدا

اگر من جاي او بودم . همان يك لحظه ی اول ، كه اول ظلم را ميديدم از مخلوق بي وجدان ، جهانرا با همه زيبايي و زشتي ، برروي يكدگر ، ويرانه ميكردم . اگر من جاي او بودم . كه در همسايه صدها گرسنه ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم ، نخستين نعره مستانه را خاموش آندم ،بر لب پيمانه ميكردم . اگر من جاي او بودم . كه ميديدم يكي عريان و لرزان و ديگري پوشيده از صد جامه رنگين زمين و آسمانرا واژگون مستانه ميكردم . اگر من جاي او بودم . نه طاعت ميپذيرفتم ،نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده ،پاره پاره در كف زاهد نمايان ،سبحه صد دانه ميكردم . اگر من جاي او بودم . براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان ،هزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو ،آواره و ديوانه ميكردم . اكر من جاي او بودم . بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپاي وجود بي وفا معشوق را ، پروانه ميكردم . اگر من جاي او بودم . بعرش كبريايي ، با همه صبر خدايي ،تا كه ميديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد ،گردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه ميكردم . اگر من جاي او بودم . كه ميديدم مشوش عارف و عامي ، ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كش ،بجز انديشه عشق و وفا ، معدوم هر فكري ، در اين دنياي پر افسانه ميكردم . چرا من جاي او باشم . همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي تمام زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد ، وگرنه من بجاي او چو بودم ،يكنفس كي عادلانه سازشي ، با جاهل و فرزانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد !!

(؟)

دوائر الخوف

  • چندی پیش برای کار عملی در کلاس مامور ترجمه قسمت هایی از کتابی شدم که وقتی تمام کردم بی نظیر بافتمش کتابی با عنوان"دوائر الخوف"  اثر برجسته اندیشمند عرب "نصرحامدابوزید" که به خاطر همین کتاب حکم ارتداد دریافت کرد و به ناچار از زنش جدا شد این کتاب را به همسرش "ابتهال یونس" تقدیم کرده است. کتابی حول محور"حقوق المراهٌ فی الاسلام"(حقوق زن در اسلام).
  •  
  • آنچه را که بنده با همکاری دوست عزیزم "امیر سواری"توانستم ترجمه کنم در اختیار دوستان قرار می دهم شاید شما نیز آن را مفید بیابید.وشاید دوستان بخواهند این کتاب را داشته باشند و آن را مطالعه کنند.
  • البته قبل از آن از ترجمه غیر حرفه ای خودم عذرمیخوام و این به این علت است که بنده رشته ام عربی نیست.
  •                                              حقوق زن در اسلام
  •  
  •  
  • انچه که واضح است این است که پیشوای بزرگ موضح مخالفان را با تکیه بر دلیل های سنتی که تمییز بین مرد و زن بر اساس طبیعی می باشد را می سازد .در گفت وگو با او،حضرت شیخ امام اکبر شروع به بیان کردن عدم وجود متن در قران یا سنت که بین زن و رسیدن به سکو وجایگاه قضاوت مانع بشود،وجود ندارد واین کلام واضح و کافی است.اما شیخ گریزی به بیان کردن مشکلات این کار وموانع سنت ها که به زن اجازه نمی دهد با شایستگی کار دادستانی را انجام دهد،می کند.و هنگامی که محور های گزارش را می پرسیم می بینیم که این یک راُی شخصی از شیخ الازهر است.و از شرع گرفته نشده است،شیخ زود جواب داد :اما آن بر اساس قواعد فهمی واصولی  برگرفته از این شکل گرفته است.این طور بود که حضرت شیخ با دست چپ آنچه که با دست راست داده بود گرفت.ونتیجه نهایی این است که خطاب روشنگری در چاه توجیه های سنت ها یا توجیه های شرعی تحریف های ذکور(مردوزن) را می پوشاند،افتاده است.تقالید وسنت ها معمولا  و طبق عادت اسمی را میگیرند که با ان زیبا شوند واین اسم تمدن است که به یک دغدغه و تصور فهمی از زمان شکست یزرگ تبدیل شد.وبا رشد جریان"اسلام سیاسی"تمدن شکل یک شرعیت را گرفت و شریعت با دین یکی شد.                                                                                                                  
  • ب:اصطلاح شریعت بین  فقه و دین                                     
  • اکثر محققان بین مفهوم کلمه"شریعت" و مفهوم"فقه"تفاوت قائلند.براین اساس که شریعت اشاره به قواعد و اصول کلی که از طرف خدا به آن وحی شده را ذکر می کننددر حالی فقه اجتهاد های بشری از دانشمندان مسلمان در زمان ها و مکان های مختلف  در اصول بر حوادث فعلی را به  اجرا در می آورد.واین یک تشخیص و تمییز دقیق می باشدو از لحاظ شکل در ساختار ان هیچ ابهامی ندارد.فقط مشکل اصلی در معیارهای تطبیق و اجرا در بررسی مسئله به وسیله آن می باشد.از ان جا که استشهاد طبق معمول با آراء فهمی سابق همان طورکه در مثال هایی که در گذشته آنها را بررسی کردیم،صورت می پذیرد.زمانی که پرسشگری درمورد روند(قواعد و اصول کلی)پرسشی کند که مفهوم "شریعت" را می رساند،اشاره به مفهوم "هدف های کلی "می شود.هرچند که آن هدف ها چیزی جز استنباط های علمای اصول فقه به ویژه"ابو احمد غزالی"و"ابو اسحاق الشاطبی"نیست.به عبارت دیگر مفهوم شریعت را می یابیم که اشاره به سطح تطبیق به تحویل ها واستنباط های بشری میکند.                                                  
  • شاید دلیل التباس و مبهم بودن مفهوم شریعت یا اصطلاح شریعت است که واضح نیست.زیرا که فرصتی برای بررسی آزادو کامل برای معرفی دقیق آن داده نشد.به همین دلیل باعث شد در درون مردم این اعتقاد به وجود آید که اسلام"عقیده وشریعت"است.یعنی اسلام از دو بخش تشکیل شده است که می توان این دو بخش را از هم جدا کردهرچند که مکمل باشند.                                 
  • بخش اول:عقیده می باشد که در ایمان به خدا (الواحد الاحد)و ملائک،کتب و فرستادگان او،ودر روز آخرت(قیاس،حساب،بهشت وجهنم)ودر قدرو خیر وشرً آن نمود پیدامیکندو بخش دیگر مکمل برای عقیده می باشد،زیرا از آن نشاَت گرفته و آن شریعت می باشد.همان گونه در مجموعه امر و نهی که رفتار فردی و اجتماعی را شکل میدهد و همان گونه تمام مومنان با افراد دیگر را میسازد.چه در درون یک جامعه واحد باشد(همان طور که جامعه یثرب  که یهود و مشرکین را با مسلمانان پیوند می داد)یا اینکه بین جامعه ای مسلمان و غیر مسلمان باشد.این همان فهم و اعتقادی است که بین مسلمانان عوام و علمای آنان می باشد.واین اعتقادی است که غیرقابل بررسی و پرس و جو می باشدزیرا در نظر اکثریت مطلق از اعتقاد ایمانی است که هرکس بخواهد در مورد ان بررسی داشته باشد ضربه ای به عقیده و ایمان او وارد می شود و سبب خروج او از زمره مسلمانان خواهد شد.                                
  • اعتقاد فکری هرچه باشد تا زمانی که با ایمان دینی داخل نفس انسان التباس نداشته باشد مشکلی وجود نداردولی آنچه که در نیمه قرن بیستم اتفاق افتاد این بود که اعتقاد به وجود شریعت نه فقط به معنی قوانین و شریع های معروف در جامعه جدید بود بلکه با آن از لحاظ "فٌدیه"(بخشش)و از لحاظ شایستگی بالاتر از آن بود که منجر به آشفتگی مفهوم شود،با عاطفه ایمان دینی در آمیزد.پس فکر و اندشه به یک عقیده دینی تبدیل شد و شریعت به این مفهوم به وجه دیگری برای عقیده بدل شدواسلام جز با بودن این دو کامل نمیشود.از اینجا بود که اجرای شریعت به یک خواسته مهم تبدیل شد زیرا که بدون ان جامعه مسلمان صفت"اسلامی بودن" را از دست داده وتبدیل به جامعه جاهلی می شود.این همان موضوعی است که "ابوالاعلی مودودی"در سیاق جدال سیاسی مذهبی در هند هنگام استقلال خود،مشخص نموده است که منجر به تلاش مسلمانان هندی برای جدایی و ایجاد دولت خود که پاکستان باشد،شد. واندیشمند مصری"سید قطب"این اندیشه  را به سرعت گرفت و آن را در جهان اسلام با سختاری مشابه گسترش داد. و ان درگیری و جدال "اخوان مسلمین"در مصر با جنبش"افسران آزاد"در مورد تقسیم شدن قدرت سیاسی بعد از پیروز شدن جنبش  در اخراج پادشاه  و منحل شدن تمام احزاب سیاسی  به استثناء"اخوان مسلمین" و خودمختاری بود.این بود که عقیده به اسلام کافی نمی باشد وشریعت به یک اصل جوهری از اصول دینی شد.اما این ارتباط محکمی که از شریعت یا بهتر از قوانین فقهی ،عقیده و دینی ساخت از اندیشه های مودودی نبوهرچند که مودودی کسی بود که به آن صیاغ متداولی داد که اکنون در خطبه های دینی معتدل و افراطی به شکل یکسان می باشد.منشاَ این فهم در حقیقت ارتباط بین مفهوم خلافت سیاسی و بین دین می باشد و این ارتباط که در ساختار وچگونگی بررسی که در جهان اسلام اتفاق افتاد.بعدازاین که کمال گرایان ترک در پایان ربع اول قرن بیستم با جدایی بین سلطنت و خلافت سپس اقدام به برداشتن منصب خلافت به صورت کامل کردند.دررشته حوادث این بررسی طمع های سیاسی برای رسیدن به منصب و پست که خالی بود جنگ های فکری  بین تائید کنندگان این تصمیم(طرح) مثل علی عبدالرزاق صاحب کتاب "الاسلام و اصول الحکم" و بین مخالفان آن درراَس آنها محمد رشید رضا صاحب کتاب "الخلافه و الامامه الکبری"اتفاق افتاد.از طرفی موسس الازهر در همسو بودن با "ملک فواد" در ارتقای قدرت دادگاهی برای بازجویی ضد"علی عبدالرزاق"وکتاب او صورت گرفت و به این مرد حکم کفر تعلق گرفت.ونه تنها از منصب خود کنار گذاشته شدبلکه از القاب علمی نیز محروم شدو از او مدرک بین المللی گرفته شد.در این سلسله حوادث بود که مفهوم"دولت دینی"چه بسا برای اولین بار در تاریخ اندیشه اسلامی نمایان شد واین مفهوم که همچنان کانون جدال اندیشه از زمان تاسیس"حسن البنا"دانش آموز رشیدرضابرای گروه اخوان المسلمین در مصر1928 را به تصویر می کشد.                                                                                                                                                   
  • ادامه دارد..
ادامه نوشته

زنان و مردان

با وجود تفاوت های بسیار زیاد جنسی بین زن و مرد رابطه بین آن ها عملی است.بیشتر امتیاز دراین رابطه متعلق به زن است ،چون او مهارت تنظیم رابطه و اداره خانواده را دارد.زن انگیزه ها و معانی پشت رفتار را حس میکندو در نتیجه با دانستن عواقب آن ها برای جلوگیری از مشکلات بعدی آن ها را پیشگیری می کند.اگر همه کشورها رهبر زن داشتندهمین حس زنانه زندگی را برای انسان ها آسان تر میکرد.مرد برای شکار و دنبال غذا گشتن و راه برگشت را یافتن و زاد و ولد ساخته شده است و بس.

روابط زن و مرد زمانی دچار مشکل میشود که نمی توانندتفاوت ها ی بیولوژیکی یکدیگر را درک کنندو هرکدام سعی داردکه دیگری را مطابق رفتار و میل خود بسنجد.بیشترین تنش ها در ارتباط زن ومرد از این اعتقاد برمی خیزد که زن و مرد یکسانند و سلیقه ها و نیازها و خواسته های یکسانی دارند.

امروزه برای نخستین بار در تاریخ بشری در جوامع غربی پسر و دختر یکسان آموزش داده میشوند و به آنها می آموزند که با هم برابر و همسان اند و هردو به یک اندازه توانا هستند.وقتی آنها بزرگ می شوند و ازدواج میکنند ناگهان یک روز صبح از خواب برمی خیزند و پی می برند که در همه چیز با هم فرق دارند.درشکل و در نوع.جای تعجبی نیست که وضیعت ازدواج و خانواده جوانان اینگونه شکل فاجعه باری گرفته است.

هر نوع تفکری که اصرار در برابری و یگانگی جنسی می کند خطرناک است،چون چنین فرضیه ای رفتار یگانه از مرد و رنی میطلبد دارای سازمان مغزی کاملا متفاوتند.گاهی درک این مساله دشورا است که چرا طبیعت باید زن و مرد را چنین متفاوت از یکدیگر بسازد.اما شایدسازگار نبودن محیط فعلی ما با بیولوژی ماست که باعث می شود مساله چنین به نظر رسد.!

خبر خوب این است که وقتی ریشه این تفاوت ها درک شود نه تنها زندگی با آن ها برای انسان راحت میشود بلکه می توان آن ها را پذیرفت و قبول کرد و در مواردی چه بسا آنها قابل تحسین نیز میشوند.

مرد به دنبال قدرت ،مقام و رابطه جنسی است.زن تشنه ارتباط،آرامش و عشق.اگر کسی از این تفاوت ها ناراحت باشد درست مانند کسی است که از باریدن باران ناراخت باشد.اگر کسی واقیعت باران را بپذیرد میتواند با حمل چتر و پوشیدن بارانی با آن کنار بیاید و برایش مشکل ساز جلوه نکند. به همین سیاق درک تفاوت های هر طرف این امکان را به آنها میدهد تا با شناسای هر کدام از بروز مشکلات جلوگیری کرد.

دانشمندان روز به روز شواهد مستحکم تری را ارائه میدهند که مواد شمیایی بیولوژیک درون رحم به طورمستقیم مغز مارا میسازند و اولویت ما را تعیین می کنند.

{زنان و مردان برابرند؟اصلا چنین نیست./آلن و باربارا پیز}

 

جهان بینی بلوچ

از دیرباز انسان ها برای توجیه آنچه که گریبان گیرآن بودند،چه مشکلات درونی وچه رخ دادهای محیطی متوسل به جهان بینی های خاص میشدند.

که دراین میان سه جهان بینی موردمطالعه است:

جهان بینی اسطوره ای:این نوع جهان بینی درونی ترین و انسانی ترین جهان بینی در بین انسان بوده و دیرپاترین آن است.به طوری که هنوزنیز انسان ها در توجیه بسیاری از آداب جاری در زندگی به آن متوسل میشوند.

جهان بینی فلسفی:جهان شناسى فلسفى پاسخگويى به همه آن مسائلى است كه جهان را در كلّ خود مشخّص مى‏كند، قيافه و چهره جهان را مى‏نماياند و اركان و پايه‏هاى ايدئولوژى انسان را استوار مى‏سازد يا از بيخ و بن ويران مى‏نمايد(مطهری/جهان بینی فلسفی)

جهان بینی علمی:که برونی ترین و کارآمدترین جهان بینی است و از وقتی روی کارآمد دیگر جهان بینی ها {اسطوره ای و فلسفی} به تاریخ پیوستند.

جامعه بلوچستان به علت وضع حاکم برآن، بیشترین استفاده را از جهان بینی اسطوره ای نموده است .چیزی که هنوز ما با ان سر وکار داریم و درواقع در خیلی از موارد شده است جزء لاینفک زندگی ما ها.

به طوری که حتی امروز دست آوردهای علمی را نیز انکار میکنیم و رخدادهایی را که میشود برآن توجیه علمی کرد با وسیله همان جهان بینی اسطوره ای بررسی و قائل به آن میشویم.

نمونه اش:زمانی که خسوف(ماه گرفتگی)رخ میدهد چه بسا شنیده ام که این باعث گناهی هست که ماه مرتکب آن شده است و خدا سعی در تنبیه آن دارد.وما به هبچ عنوان نمتوانیم خلاف آن را ثابت کنیم.

جامعه بلوچستان نتوانسته است برای جهان بینی فلسفی بستری بسازد برای همین میشود گفت که ما در بلوچستان اینگونه جهان بینی را نداشته ایم.

اما جهان بینی علمی که جهان را به صورت یک دهکده جهانی تصور میکند و دست آوردهای خودش را بدون توجه مکان  به همه جوامع عرضه میکندبلوچستان را نیز تحت تاثیر قرار داده است و میشودگفت دیری نمی پاید که اندیشمندان بزرگی نیز از این خطه نظریه های علمی خویش را تقدیم جوامع بشری  نمایند.

اما چیزی که هنوز در جامعه بلوچستان به قوت خویش باقی است،قدرت جهان بینی و نگرش اسطوره ای به خیلی پدیده ها است که این از طرفی موجب حفط ارزش های بکر انسانی میشود و از طرفی جامعه را در یکنواختی و رکود نگاه میدارد.

(به قلم رحیم)

تفاوتهای کشورها

 

تفاوت قدمت آنها نیست.

زیرا برای مثال کشور مصر بیش از 3000 سال تاریخ مکتوب دارد ولی توسعه نیافته است!

اما کشورهای جدیدی مثل کانادا، نیوزیلند و استرالیا که 150 سال پیش وضغیت قابل توجهی نداشتند اکنون کشورهایی توسعه یافته و ثروتمند هستند. تفاوت میزان رفاه در کشورها در میزان منابع طبیعی قابل دست آوری آنها هم نیست.

ژاپن کشوری است که سرزمین محدودی دارد که 80 درصد آن کوه هایی است که مناسب کشاورزی و دامداری نیست اما دومین اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمریکا را دارد. این کشور مانند یک کارخانه پهناور و شناوری میباشد که مواد خام را از همه جهان وارد کرده و بصورت محصولات پیشرفته صادر میکند.

مثال بعدی سویس است. کشوری که اصلاً کاکائو در آن به عمل نمی آید اما بهترین شکلاتهای جهان را تولید و صادر میکند. در سرزمین کوچک و سرد سویس که تنها در چهار ماه سال میتوان کشاورزی و دامداری انجام داد، بهترین لبنیات (پنیر) دنیا تولید میشود.

سویس کشوری است که به امنیت، نظم و سختکوشی مشهور است و به همین خاطر به گاو صندوق دنیا مشهور شده است (بانک های سویس).افراد عالیرتبه ای که از کشورهای توسعه یافته با همپایان خود در کشورهای توسعه نیافته یا نیمه توسعه نیافته برخورد دارند برای ما مشخص میکنند که

سطح هوش و فهم نیز تفاوت قابل توجهی در این میان ندارد. نژاد و رنگ پوست نیز مهم نیستند

زیرا مهاجرانی که در کشور خود تنبل شناخته میشوند در کشورهای اروپایی به نیروهای مولد و گاها اثرگذاردرسطح جهانی تبدیل میشوند.

پس تفاوت در چیست؟

تفاوت در رفتارهایی است که در طول سالها فرهنگ و دانش نام گرفته است.

پس برای ساخت جامعه توسعه یافته درگام اول نه کارخانه نیاز است و نه سرمایه کلان اقتصادی کافیست جهشی برای فرهنگ سازی شود بدنبال آنها هرآن چیزی که برایمان ایده ال است خواهد آمد.

واین نه تنها باید از مجرای قانون و حمایت دولت باشد بلکه تمام قشر مردم نیزباید به یک نسبت آموزش داده شوند.

 

پدر....!!!

4 ساله كه بودم فكر می كردم پدرم هر كاری رو می تونه انجام بده . 

5 ساله كه بودم فكر می كردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه . 

6 ساله كه بودم فكر می كردم پدرم از همة پدرها باهوشتر. 

8 ساله كه شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه. 

10 ساله كه شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها كه پدرم بچه بود همه چیز با حالا كاملاً فرق داشت. 

12 ساله كه شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه كه بچگی هاش یادش بیاد. 

14 ساله كه بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله . 

16 ساله كه شدم دیدم خیلی نصیحت می كنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده . 

18 ساله كه شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه . 

21 ساله كه بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس كننده ای از رده خارجه 

25 ساله كه شدم دیدم كه باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای زیادی درباره این موضوع می دونه و زیاد با این قضیه سروكار داشته . 

30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره كرده و خیلی تجربه داره . 

40 ساله كه شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه كار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره . 



50 ساله كه شدم ... !

حاضر بودم همه چیز رو بدم كه پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چیز حرف بزنم !
اما افسوس كه قدرشو ندونستم ...... خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت ! 

حالا اگه اون هست و تو هم هستی یه خورده ...... 
 

سخنی با دوستان

نمیدانم از کجا شروع کنم گاهی یا موضوع کم میاورم یا شهامتی برای انچه که در دل دارم اما همیشه ندایی درون قلبم آرامم میکندکه :"رحیم تو فقط بنویس امروز ما باید اندیشه های خودمان را به صورت مکتوب درآوریم فردا برای مبارزه میدان خالی میشود"

والبته بسیار موجب دلگرمی من میشود که در ستون نظراتم اسم افرادی به چشم میخوردکه برای بنده بسی مباهات و فخر هست.!

اسم دوستانی چون :

"رازگوی عزیز"که هم شهامتش را دوست دارم و هم قلمش را میستایم،اگر او را "شریعتی" بلوچ ها بنامم سخنی به گزاف نگفته ام!!

"یاسرکرد"دوستی که ندیدمش اما به اندازه دیده هایم میشناسمش اندیشه بلندش را از تفتان به ارث برده است شاید!!

"خانم ناروئی"که آبگینه اش همیشه موجب حیرتم میگرددقلمش روان است  و اندیشه اش روان تر!!

"اسلم رئیسی"معلمی که وقتی معلم نبود دیدمش و هم صحبت خوبی برایم بوده واست!!

"رئیسی از فنوج"طبع اش برعکس هوای شهرش گرم و دلچسپ است!!

"مصطفی"وبش را میبینم ومیخوانم وبی خبر از گذر زمان!!

"میربلوچ"که نمیدانم واقعآدر موردم چگونه فکر میکند؟!

و دیگر دوستان که همیشه راهگشای خوبی برایم در بیان اندیشه ام بوده اندو امیدوارم که این لطفشان مستدام باشد!!

..........(؟)

گذر از انچه که ما بد میدانیم  یا بد تصور میکنیم همیشه باعث دغدغه عمومی بوده است،ازاینکه خودمان را قادر کنیم  با آنچه که باعث راکدنگه داشتن ما در طول زندگی شده است مبارزه کنیم برای همه اتفاق افتاده است.

جامعه بلوچ ما نیز اگر فراز و فرود ها را نظری حتی اجمالی بیندازد میشود به راحتی فهمیدامروزه ما آن نیستیم که دیروز ها بودیم همه چیز در جریانی سریع و تند رو به گذر و تغییر میباشند شایدکسانی به این روند تغییر، شتاب بیشتر بدهند و گروهی شتاب آن را برای اندکی کند کنند قدر مسلم این است که هرگز نمیتوان جلوی آن را به طور کامل گرفت.

مذهبیون و روشنفکران هیچ ملتی نتوانسته اند به طور صددرصدآرا و عقاید خویش را بر جامعه ای مسلط کنند چرا که همیشه این دو جریان در تقابل مستقیم بوده اند آنچه که باعث بقای هرکدام شده است تعیین مرز و حدود برای خود بوده است به صورتی که اگر یکی از آنها برای مبارزه وارد میدان میشددچار برخورد مستقیم دیگری قرار میگرفت و این شاید برای زمانی حتی طولانی موجب انزوا و گوشه گیری یکی از آنها میشد.

به تبع آنچه که گفته شد طرفدارن هریک از نگرش سنتی و روشنفکری چه بسا اتفاق می افتاد جای خودشان را عوض کنندو این به خاطر مرز شکنی بود که گاها در درون هریک از سازمان ها مذکور روی میداد.

اما در این میان گوی سبقت را کسانی می ربودند که هم از داشته ها سنتی بهره کامل را ببرند و هم ازدستآوردهای روشنفکری  در زندگی خود استفاده کنند به این معنا که شکستن و خراب کردن هرآنچه که ما تصور ناکارآمدی از آن داریم نه تنها موجب تعالی و عوض شدن جریان زندگی نمیشود بلکه چه بسا موجب شود دوباره دست به ساختن هرآنچه که نابود کردیم بزنیم.

-به قلم رحیم.

مریم بلوچی

جلویش نشستم دستان اورا که دیدم متوجه غم ورنج عظیمش شدم چادری رنگ رو رفته که خبراز فاجعه عمیقی  میداد.

کیف بزرگ سیاه رنگی که بعد خودش گفت رنگش را به خاطرزندگی سیاهش انتخاب کرده روی زانوهایش آویزون بودلبان سرخ ماتیک زده اش نه تنها توجه کسی را جلب نمیکرد بلکه یادشخصیت های خون خوار فیلم ها هالیوودی را درذهن تداعی میکرد،پاره کاغذی را که دردستش مچاله کرده بود را به من داد وازالتماس چشمانش فهمیدم که میخواهد آن را بخوانم.

اسمش مریم بودفامیلیش را هنوز هم با افتخار بلوچی میخوانداما درکنار غرور درحال خاموشش شرمندگی روشن ز عصیان بی فرجامش از برق چشمان گود رفته اش به راحتی قابل دیدن بود.

شرم  امانش نمیدادکه برایم بگوید آنچه که میخواست ولی درهمان زمان اندک سفره دلش را برایم گسترانیدومن پی بردم به آنچه که او را آزار میداد.

از خانواده اش پرسیدم گفت:

ادامه نوشته

مسجد

همیشه که نام مسجد را می شنیدم تداعی گر معنایی چون اتحاد و همدلی و جمع شدن گروهی را در صف هایی طویل که با خلوص و تواضع چسپیده به هم سری به نشانه حقارت بردرگاه بی نیاز لایزال می سایند.

اما امروز که قصددارم از بحث پیشنم گریزی بزنم به مسجد، نه اتحاد درذهنم نقشی بسته و نه تداعی گر ویژگی هایی که تا کنون از مسجدسراغ دارم، بلکه معنایی ورای آن .!

واین دلیلش نه تنها دیده هایم است ،بلکه تا حدودی احساس ترحم نسبت به مردمی که با دین ریشه به اصول دین میزنند.!

آنگاه که پیامبر دستور ساخت مسجد را دادندهدفش جمع کردن مسلمانان برای رسیدن به اهداف بلند الهی بود جایی را به عنوان مسجد انتخاب کردند تا محلی باشد جهت تجمع و ادغام نظرات مردم به منظور ارتقاء سطح فکری و دینی آنان.

جایی که معمولآمردم خوب می توانستند همدیگر را پیدا کنندواگر مشکلی داشتند درهمان فضای اندک روحانی حل می گشت و کینه ها مبدل به عشق و مهربانی می شد.

اما امروز درگوشه و کنار همین روستاها شاهد برهم خوردن رابطه ها و بیدارشدن کینه های چندین ساله توسط مسجد میشوم.

نظیرش درروستای کوچکی که شاید  به زروجمیعتی اندازه ۴۰خانوار را داشته باشدبه نام «بان شیپ»که شاهد ساخت دومسجد با فاصله دویست متر ازهم بودم و دلیلش را آنقدر بی ارزش و مضحک میدانم که گفتنش درهمین صفحه کوچک وب نیز باعث خجلتم میگردد.

یادم است وقتی به این کار نزد کسی که خودش را عالم دینی تصور میکرد اعتراض کردم برسخنم تاخت و فرمودن (فرمودن نقل خودمه زیاد جدی نگیرید) زمینی که درآن مسجد ساخته شود از ازل تعیین شده و ما حق هیچگونه اعتراض را نداریم و اگر لب به ایراد گشاییم به معنی خرده گرفتن به کار خداست.

اما منم که سرم درد میکرد تا کلاه اینگونه آدما روبدست باد بدم با تندی که خاص یک جوان بی توجه به دین و شاید از نظر کسانی مرتد،گفتم اینگونه مساجد حکمشان حکم مسجد ضرار است که باید با لودر خراب شوند.

مسجدی که حکم برادری را ازهم بگسلاندو مردم را چون حیوان به جان هم اندازد همان بهتر که خوابگاه خوکان همان ده باشد تا محل به ظاهر عبادت مردم.

و آنوقت ما هزاران صفحه را سیاه میکنیم تا مثلآ در رساندن مردم به  قافله  رفته تجدد و روشنفکری حدا گر باشیم اما من به قطع میگوییم تا اینگونه اندیشه های تند و قرون وسطایی درجامعه حکم فرماست نه تنها راه به جایی نمبریم بلکه خودمان را مضحکه عوام میکنیم.درنخست باید اندیشه را عوض کنیم و آنگاه در فرعیاتی چون پوشش زن و.... قدم های استوار  و سازنده برداریم.

واین وظیفه قلم بدستانی است که درد را می بینند.

به قلم رحیم

 

زن،زن باشد!

من جامعه ایی که درآن زن را به دید یک کنیز یا خدمت گذار مرد میداند(نظیر عربستان) همچون جامی بلورین میدانم که دردستان ساقی سرمست باشدهرآن ممکن است بیافتدبرسنگی سخت وبشکند ودراین میان اخلاقیات بیشترین ضربه را خواهنددید نظیرش راامروزه با انتشار عکس های برهنه توسط زنان همین کشورهای سربسته به نشانه اعتراض دررسانه های اینترنتی می بینیم.

میربلوچ عزیز من هرگز سنگ کشوری را که درآن تنها چیزی که برایش ارزش قائل نمیشود زن است به سینه نمیزنم.

بلکه سخنم دراین مورد  همان است که گفتم.

اما بحث من حول محوری درچرخش است که روشن کنیم زنان بلوچ که امروزه کم نیستند خوشبختانه برای بیرون رفتن و عمومآ فعالیت در اجتماع همچون مردان باید با چه پوششی ظاهرشوند و آیا پوشش یا نوع پوشش دخیل است درنوع نگاه به اجتماع؟!!

قصد بنده آشکار کردن آن ایده های نهان است که مشخص کنیم اگربر سرعمل آیند هتاکی به حرمت زن نخواهد بود!!

زن را میشود مقیدبه چهارچوبی نمود که مردها به آن نیاز ندارندیا قبول کنیم زن نیز باید چون مردجایگاهی برای حمل مسولیت های مختلف داشته باشدبدون توجه به زن بودنش؟.اگر آری معیارتان چیست؟

جای تردیدنیست که جامعه اگر مدعی پیمودن کمال بدون وجود و دخالت زن باشدنه تنها کمالی درکار نخواهد بود بلکه تزلزل و هبوط جامعه به دستان همین مردان رقم خواهد خوردهمان گونه که تا کنون زن توانسته است نقش های عمیق و ماندگاری درعرصه های مختلف سیاسی و فرهنگی واجتماعی که مصداقش را بهتراز من میتوانید نام ببریددرطول تاریخ به عهده بگیرد و سربلند بیرون آمده است.

با این وجود نکته درخشان همه این فعالیت ها این بوده که زن،زن ماند.

درهمه فرهنگ ها اگر دقت کنیم آنگاه که زن را برای استقامتش و نقش پررنگی که دراجتماع  ایفا میکند با صفتی مانند«شیر زن»می ستایند یعنی زنی که چون شیر است(منظور شیر نر که نماد شجاعت است) متوجه میشویم که حتی درنسبت دادن صفت نیز «زن »را حذف نکرده اندیعنی زن باید باشد به شرطی که  با حضورش دراجتماع همچون گربه ای  دردستان نااهلان و مردان گرگ صفت رام نباشد که اورا به هر دره ایی سوق دهندوعاقبت چون پوستینی رنگ ورو رفته درجامعه رهایش کنند.

مقام زن را باید حفظ نمود تا شان جامعه حفظ شود.ودراین میان بیشترین وظیفه به نظر بنده به عهده زن میباشد.

ودرآخر «پشت هر مرد موفقی زن موفقی ایستاده است.»

به قلم رحیم

زن و روشنفکری

زن دراجتماع مسلمان و جامعه بلوچ هم که به طبع از زیرشاخه های اسلام است شاید صورتش درحال دگرگونی عمده باشد.

بحث درمحوریت بیرون رفتن زن با چه نوع پوششی بسیار حساسیت برانگیزشده است و گاهآ با معنای روشنفکری به شیوه محض و روشنفکری اسلامی دچار تضاد گردیده است.

نمیدانم چرا آنگاه که قصدپیدا میکنم برای پرسش های دوستان مصداق پیداکنم درنخست خودبخود از صدراسلام برایم نمونه یافت میشود.

شاید دلیلش تسلط اندیشه اسلامی درمن است اما هرچه که میبینم عیبی برایش قائل نمیشوم.

من مذهبی خشک نیستم اما روشنفکری را هم درچهارچوب خود میپسندم.!!

دراین چکامه اندک قصددارم روشنفکری زن را درمعنای امروز با نمونه ای از صدر اسلام تا اندکی بازگشایی نمایم هرچند شاید کاربه جایی نبرم اما قدرمسلم این است که هدف ما نوشتن است حال تاثیر یا درستی آن را دراختیار مخاطبان عزیز میگذارم.

اسم ام المومنین حضرت عایشه صدیقه (رض) برای همه واضح وآشکاراست و تاحدودزیادی از زندگی نامه اش هر فرد مسلمان آگاهی دارد.

زندگی ایشان قرین گشته با بسیار از واقعه هایی چون تهمت ایشان توسط مشرکین و منافقین درسال ششم هجرت(شعبان)و جنگ جمل که از پیش آمدهای برجسته ایشان درزمان حیات بودند.

دونکته را میخواهم اشاره کنم.

واقعه تهمت را همه کم وبیش میدانیدکه دربازگشت از جنگ بنی مصطلق درششم هجری کاروان پیامبربرای استراحت توقف نمودند و حضرت عایشه برای نماز از کاروان دورشدند بعداز بازگشت او متوجه شد که گردنبندخودرا فراموش کردندبرای همین دوباره بازگشتندبرای یافتن گردنبداما کاروان بدون اینکه ازایشان اطلاع گیری نمایند حرکت کردند و الی آخر..

اما رسم براین بود همیشه یک نفر از کاروان با فاصله چندساعته از پشت سرآنها حرکت کند که اگراحیانآ چیزی جا گذاشته میشود اوبا خودش بیارد.

نکته اینجاست زمانی که صحابی پیامبر(صفوان بن معطل سلمی)متوجه شدندام المومنین از کاروان عقب افتادند و وقتی او را مشاهده نمودند، شترش را درجایی خواباند و ام المومنین با حجاب کامل سوار برشترشدند وبه طرف مدینه به راه افتادند.

با توجه به زمان و موقیعت هردو یکی زن پیامبربود که مادرصحابی حساب میامدو یکی صحابی بود که برایمانش شکی نبود اما چرا حضرت عایشه با حجاب کامل که حتی صحابی درنخست ایشان را نشناختندسواربرشترش شد.

ادامه نوشته

بمب روشنفکری،تاثیرش یا تنها صدایش ..

گویی درجهان ولوله شده است تا همه خود را به جایی رسانند که درحقیقت جز لامپ های درخشان چیزی ندارد..

انیشتین:"تمدن امروز ،جز چراغ های روشن چیزی نیست"

امروز همه آستین بالا زده اندکه سهمی در روشن نگه داشتن این چراغ ها را داشته باشنداما حالا به چه قیمتی آشکار است.!!

به  قلم رحیم

وجه تسمیه مکران چیست؟

 "بلوچستان" در كتيبه‏هاى ميخى داريوش هخامنشى در "بيستون" و "تخت جمشيد"، "ماكا" يا مكه ضبط شده است كه "استان چهاردهم" بوده است.

اين سرزمين را در زمان ساسانيان "كوسون" مى‏گفتند، اما قديمى‏ترين نام آن همان "ماكا" يا "مكه" است كه "هرودوت" ‏نيز آن را مكيا يا ميكيان خوانده است. اين نامها تا پيش از ظهور اسلام، ميان مردم محل معمول بوده است؛ زيرا در قرن اول هجرى كه اعراب بر اين سرزمين دست يافتند؛ نام آن "مكران" بوده است و جغرافى نويسان اسلامى ‏نيز آن را با همين املاءِ ضبط كرده‏اند.

"حمدالله مستوفى"، مؤلف كتاب "نزهةالقلوب" مى‏نويسد: «مكران، مملكتى بزرگ است از اقليم دوم، وسعتش ‏دوازده مرحله، دارالملكش فنزبور، طولش از جزايرخالدات3  صبح و عرض آن از خط استوا، كه هوايش گرم است و آبش از رود و ديگر بلاد بزرگش تيز و منصوره و فهل فهره و زراعات و عمارات بسيار و قرى بيشمار دارد.»

"ابوالفداء"، مؤلف "تقويم البلدان" نيز درباره بلوچستان مى‏نويسد: «مكران، بر دهانة درياى فارس در جانب شرقى واقع شده و قصبه آن "تيز" است و آن در موضعى است در طول 79 درجه و عرض 24 درجه و 45 دقيقه، طول آن صبح و عرض آن كدمه است.»

"استاد بارتولد"، در وجه نامگذارى بلوچستان مى‏نويسد: «از قرارمعلوم آرينها، منطقه ساحلى را بعد از كرمان تصرف كرده‏اند و ظاهراً اين ولايت، نام يونانى خود، گدروسيا- گدروزيا6 را از نام آن شعبه از ملت ايران كه هرودت "دروسياپوى" ناميده، گرفته است. اسم كنونى ولايت - كه "مكران" است - اسمى نيست كه قومى از اقوام "آرين"، روى اين خطه گذاشته باشد، به عقيده علماء، كلمه "مكران" مشتق از نام يك قوم "دراوى" است كه يونانيها "ماكاى" يا "موكاى" مى‏گفتند و دركتيبه‏هاى ميخى "ماكا" و "ماسيا"، خوانده مى‏شود. در كتاب "بيزانسى" - كه از جغرافيانويسان يونان است - اسم ولايت به شكل "ماكاره نه" ديده مى‏شود.»

به عقيده "هولديچ"، جهانگرد انگليسى، "مكران" مركب از دو واژه فارسى "ماهى" و "خواران" يعنى ماهيخواران است كه بر اثر كثرت استعمال تبديل به "مكران" شده است.

سايكس مى‏نويسد: «در ايام [سلطنت] اسكندر كبير، "مكران" را به واسطه قرب جوار دريا، "ايكتيوفاجى" يا ماهيخواران و ناحيه مشرف به داخله كشور را "گدروسيا" مى‏ناميدند»

يونانيان به بلوچستان "اراباه" نيز مى‏گفتند، زيرا "نئارك"، دريا سالار اسكندر مقدونى - كه به سال 336 قبل از ميلاد با كشتيهاى تحت فرماندهى خود از مصب "رود سند" گذشته و به سواحل "مكران" و "تنگه هرمز" رسيده است - مى‏گويد: «اوايل آبانماه (مطابق با دوم اكتبر 336 قبل از ميلاد مسيح، مصادف با سال يازدهم سلطنت اسكندر سفر تاريخى خود را شروع كرديم. اوايل آذرماه همان سال به سواحل "اراباه" (نام يونانى بلوچستان) رسيديم.»

برخى بر اين باورند كه در گذشته‏هاى بسيار دور در سرزمين بلوچستان باتلاق وجود داشته است و "ارانيا" يا "ايرنيا" در زبان "سانسكريت" به معنى "باتلاق" است و از تركيب اين واژه با "مكه" تلفظى پديده آمده كه به مروز زمان [به] مكران "سرزمين باتلاقها" [ اطلاق] شده است.

در حوالى "سند"، "مكران" را با كاف مفتوح تلفظ مى‏كنند، از اين رو مى‏توان گفت كه "مكران" مركب از دو كلمة "‏ران" (باتلاق) و "مكا"، است.

به هرحال قرنها سرزمين كنونى بلوچستان، "مكران" ناميده مى‏شده است جهانگردان عرب نيز     به نام "مكران" يا "مكوران" ‏از اين منطقه ياد كرده‏اند.

ادامه نوشته

نکاتی آموزنده ازژاپنی ها

ژاپن

در ژاپن اتفاقي بسيار مهيب و مصيبتي وحشتناك اتفاق ميافتد و ميليارد ها دلار خسارات و هزاران نفر كشته و زخمي ميدهد،اما واكنش و رفتار عمومي به اين فاجعه در جامعه ژاپن بسيار درس اموز و در واقع يك كلاس آموزشي عملي رفتارهاي انساني در برابر دنيا قرار ميگيرد.
ده نکته یادگرفتنی از ژاپن :

1) آرامش

حتی یک مورد سوگواری شدید یا زدن به سروصورت دیده نشد. میزان تاثر و اندوه بطور خود بخود بالا رفته بود.

2) وقار
صفوف منظم برای آب و غذا. بدون هیچ حرف زننده یا رفتار خشن.

3) توانمندی
بعنوان نمونه معماری باورنکردنی بطوریکه ساختمانها به طرفین پیچ و تاب میخوردند ولی فرو نمی ریختند.

4) رحم و شفقت
مردم فقط اقلام مورد نیاز روزانه خود را تهیه کردند و این باعث شد همه بتوانند مقداری آذوقه تهیه کنند.

5) نظم
غارتگری دیده نشد. زورگویی یا ازدست دیگران ربودن دیده نشد. فقط تفاهم بود.

6) ایثار
پنجاه نفر از کارگران نیروگاه های اتمی ماندند تا به خنک کردن دستگاهها ادامه دهند.

7) مهربانی
رستورانها قیمتها را کاهش دادند. یک خودپرداز بدون محافظ دست نخورده ماند. دستگیری فراوان از افراد ناتوان

8) آموزش
از بچه تا پیر همه دقیقا میدانستند باید چکار کنند و دقیقا همان کار را کردند.

9) وسایل ارتباط جمعی
در انتشار اخبار بسیار خوددار بودند. از گزارشات مغرضانه خبری نبود. فقط گزارشات آرامبخش.

10) وجدان
هنگامی که در یک فروشگاه برق رفت، مردم اجناس را برگرداندند سرجایشان و به آرامی فروشگاه را ترک کردند.

در دنيا هيچ چيزي به اندازه آموختن براي ساختن يك زندگي انساني اهميت ندارد و اين آموزش از هر قوم و مليتي ميتواند باشد.
انتشار اين مطالب شايد بتواند به اندازه ذره اي ناچيز در ترويج گزينه هاي مثبت رفتار عمومي و فرهنگ سازي موثر باشد.
پس چه زيباست در انتشار هر آنچه به ترويج رفتارهاي زيبا موثر است كوشا باشيم.

یادش بخیر کودکی هایمان ....

 

اولین روز دبستان بازگرد

کودکیها شاد و خندان بازگرد
 بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
 خاطرات کودکی زیبا ترند
یادگاران کهن مانا ترند
 درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس

روبه مکار و دزد چاپلوس
 کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
 روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
 با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

 تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم

 پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود
 مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ

 همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
 همکلاسی های درس و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
 کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

 کاش می شد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم

 یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
 ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن

ازهیچان تا سیستان

در ادبیات شفاهی مردم بلوچ از جمله ، حکایتی است که گرسنگی تاریخی مردمان بلوچستان و سیستان، و نیز همدردی و تعامل دیرینه و مستدام آنها با یکدیگر را به خوبی نشان می دهد.
هیچان ، روستایی است در دهانهء جنوبی  ـ تنگ سَرهَه ـ ؛ همانجا که دادشاه ، مادام کارول آمریکایی را کشت. وحکایتی که نقل می شود، به نام ـ سگ های هیچان و سگ های سیستان ـ تقریبا در تمام بلوچستان معروف است.
حکایت می کنند که  درست  چون همین سال های ما ، چون امسال و پارسال و هفت سال ، هیچ باران نبارید. و سگ های هیچان از گرسنگی به تنگ آ مدند. و تصمیم گرفتند تدبیری کنند، وبرای نجات از گرسنگی راهی بجویند. پس زوزه کشیدند و یکدیگر را فرا خواندند و گرد هم آمدند و شور و مصلحت کردند. و تنها طریق آن دیدند که راهی سیستان شوند ؛ که به انبار گندم معروف بود.
پس از یک ماه شب و روز پیمایی ، خسته ورنجور  به ـ کاروان دَ رـ فرود آمدند؛ تا آبی به دل ِ ناشتا بزنند و دمانی بیاسایند. از قضا درآ نجا  یک دسته سگ دیگر در سایه ای لمیده بودند ؛ که با دیدن اینها سر بلند کردند. سگ های هیچان ، هلاهوش از تشنگی ، عجالتا خود را به حوضچه های آب جاری رود خانه سپردند. و درآ ن غلت زدند و آب خوردند و بیرون آمدند. ونزد دستۀ دیگر رفتند و سلام و علیک کردند و احوال جوییدند. و حوال چنین شنیدند :
  در سیستان، هفت سال است که آسمان نمی پس نداده است. و گیاهان و چار پایان  همه از بین رفته اند. حتی موشی به سوراخی باقی نمانده است. وما ، تنها یک جان از هفت جان خود را به کول بسته  به هیچان می بریم. بلکه در آنجا چیزی باب دندان بیابیم.
سگ های هیچان گفتند :
ــ ما خود سگ های هیچانیم ؛ که پس از هفت سال چون زمین سیاه شد شور و صلاح کردیم و به طرف سیستان براه افتادیم؛ که درآنجا چیز دندان گیری مگر دست دهد.در این هفت سال ؛ ما نان را به خواب هم ندی...
سگ های سیستان، چشم هاشان درخشید :
ــ گفتید « نان»!؟..
سگ های هیچان گفتند :
ــ آری؛ « نان ».
ــ چیست این « نان »؟!
یکی از هیچانی ها ، با پنجه ا ش شکل گردی روی ماسه ها کشید و گفت :                    
ــ این است « نان ».
سیستانی ها  که لب و لوچه هاشان آ ب افتاده بود  برای اطمینان بیشتر ، یک بار دیگر پرسیدند :
ــ « نان » همین است؟
هیچانی ها گفتند :
ــ همین است.
در این وقت ، سگهای سیستان ناگهان حمله ور شدند به « نان ». و چنان گرد و خاکی به پا کردند که     ـ نان ـ در آن میان گم شد. ناچار ایستادند، تا گرد و خاک رقیق شد. و دیدند که ازـ نان ـ اثری نیست. پس به هم پریدند که، تو خوردی...تو خوردی!...
و سگ های هیچان ، اوضاع سیستان را دریافته ، یواشک ، دم شان گذاشتند لای پای شان. و زدند به چاک دره ی « آلیـد َر ». و سرازیر شد ند به مقصد هما ن هیچستان خود ؛ که ، وقتی « نان » دست نمی دهد ، خوشا « آب ِ » ولایت. 
این که نقل شد، حکایتی است از فرهنگ مردم. ومنظور از نقل آن ، به هیچ وجه توهین به سگ های  هیچان و سیستان نیست ؛ اگر چه گرسنگی در عین کار و کوشش ، عیب نیست که نقل آن توهین به حساب آید.
منظور از نقل این حکایت ، یاد آوری آ ن رشتۀ باریک ِ ارتباطی است  بین انسان و انسان ؛ از زابل تا هیچا ن. و از بلوچستان تا سیستان ؛ که وقتی روزگار تنگـش را می کشید ، به امید یاری روی به یکدیگر می نهادند.
اما بگذر از سگ ها، وبگذار قحطی هفت سالۀ قدیمی را ؛ که داستان امروز  داستان دیگری است. داستان من و تو ست در هم اکنون. در خشکسالی هفت سالۀ کنونی ؛ که پایانی هم برایش متصور نیست. و در هیچستان من ، هیزم هم قحط است. تابستانم بی آب . و زمستانم بی هیزم. وقحطی من ، منحصر به این ها هم نیست.
تو از میان شولای خاکستری شهر سوخته چون ققنوس سر بر می آوری ؛ وزندگی جدیدی را آغاز     می کنی . وهمه ی امکانات زمینی هم به یاری ات می شتابند  تا اسناد هستی و چیستی خود را به جهان اعلام کنی. حتی هامون خشکیده ات را از فرش اسفل ، به عرش اعلی برسا نی. ودود از قلهّ ی تفتان برآوری.  در این معنی که موضوع من است ، آیا می دانی،  هامون چیست ، وتفتا ن کجاست؟
                  وقت آن است که خون موج زند در دل لعل       زین تغا بُن که خَزَف می شکند بازارش.
تقابل میان ِ خزف و لعل ، عینا  مانند تغابن بین هامون و تفتان است. که در اینجا  به زیان تفتان ، و به نفع هامون تمام شده است.حافظ ، که این بیت از اوست، به خوبی می دانسته که لعل از کوه بدست می ـ  آید . و خزف ، از دریا و دریاچه.
وقتی سخن از ـ نشانه ی یک فرستنده تلویزیونی است ، آ ن نشانه ، بی گفت وگو ، باید هیا تی مانند یک دکل داشته باشد؛ مانند تفتان. و اگر به دلایلی ، با تفتان مخالفت شد، ـ نخل ـ بلوچستان همچنان ایستاده، در تمامت اینجا خود نمایی می کند. و اگر با کمال بی انصافی ، با این هم مخالفت شد، می شود با همان بی انصافی، بلوچستانی ها را وادار به غمض عین کرد . و پیشنهاد برادر دانشمند و ارجـمند ما، آقای سلمان صالح زهی را پذیرفت، و کلمۀ ـ هاتف ـ را ، که جمع اضداد بسیار خوب و با مسما یی است، جانشین ـ هامون ـ کرد. اما، با این هم مخالفت شد. واصرار بر اصرار آمد که شبکه تلویزیونی استان ، در حضیض هامون بماند. هامونی که گاه نیمه خالی است وگاه خالی. ودر حالت خالی گودالی است،  بی فخر و فایده؛ که کم ترین زیان اش ، سقوط ارزش فرهنگی یک رسانۀ دیداری ـ شنیداری به اعماق وَیلات ـ است ؛ در حالی که از آغاز، که دستگاه ارزشمندی با بودجه کلان راه اندازی می شود، هدف، بی گمان سقوط و پسروی و انحطاط نیست؛ بلکه، تما یل به اوج و ترقی و تعالی است.
در پس زمینۀ آرم تصویری شبکه هامون، « دکل »ی است. ودر آغاز هر روزۀ برنامه ها، لوگوی    گرافیکی شبکه هامون ، چون پرنده ی کوچکی به پرواز در می آید. می رود و بر بالای آن دکل ، مقام  می کند.
این خود گواه آن است، که این پرنده ی کوچک، استقرار بر ا وج شانۀ امن و استوار و وافی به مقصود تفتان را می طلبد . نه در غلـتیدن و فرو ُافــتید ن به عمق حضیض ِ ویل ِ عریض ِ هامون را. و خوش دا رد آوازش را بر بلندای یک کوه سر دهد. نه در مُغا ک چاهی ؛ که شباهت به مقـبره های خانوادگی پارتی های باستان  می برد. ـ اگر چه پارتی ها ، به لحاظ نام وزبان ولباس ، به بلوچستانی ها شبیه ترند، تا سیستانی ها.

.به قلم : عبدالواحد برهانی

نامه ابراهام لینکلن به آموزگار فرزندش

به فرزندم بياموزيد در مدرسه بهتر است مردود شود، امّا با تقلّب به قبولی نرسد.
ارزش های زندگی را به او ياد بدهيد و به او ياد بدهيد كه در اوج اندوه، تبسّم كند.
به او بياموزيد كه در اشك ريختن خجالتی وجود ندارد. به او بياموزيد كه می تواند
براي فكر و شعورش مبلغی تعيين كند، امّا قيمت گذاری برای دل بی معناست.
اگر می توانيد نقش مهم كتاب را در زندگی آموزش دهيد.
در كار تدريس به فرزندم ملايمت به خرج دهيد، امّا از او يک ناز پرورده نسازيد.
توقّع زيادی است امّا ببينيد كه می توانيد چه كار كنيد!
 

ساحاکی گر

ساحاکی:به نظرمیرسد این واژه به معنی «سا»که ظاهرأ همان واژه فرسایش شده »سیاه»است و»حاک»که همان خاک است .درکل به معنی »خاک سیاه»باشد.چرا که هنوز به کوه آن »سیاه»میگویندوخاک اطراف آن به رنگ قهوی متمایل به سوخته به نظرمیرسد.

-گر:کهن ترین معنی که ازاین واژه درکتب کهن موجود است همان است که امروزه دربین مردم ساربوک واطراف آن استعمال میشودبه معنی»شیارکوهی که از آن آب تراوش میکند».

منطقه ای زیبا وباصفا که درشمال دهستان ساربوک قرار داردوپیوسته جذب کننده افرادزیادی جهت گذراندن اوقاتی خوش میباشد.

ساحاکی گر یکی از گرهای منطقه میباشد که درامتداد کوه بزرگ »سیاه«که دارای گرهای مختلفی میباشد واززیباترین گرهای آن »گرمورتیینس(مور تی ینس)«است٬قراردارد.ازدیگرگرهای آن:راست گر٬چپ گر(گرکؤر) و آبندگر که همه آنها درتمام فصول معمولأ داری آب فراوان و کوارا میباشندکه آب آن ازبالاترین نقطه کوه به طرف پایین سرازیرمیشوندودرمسیرخود حوضچه های متعددی رابه وجودآورده اندکه عمق بعضی ازآنها به پنج تاشش مترمیرسد٬وهمه ساله پذیرنده گردشگران وطبیعت دوستان ساربوکی وشهرستانی میباشد.

آب این گرها پله وار بطرف پایین درجریان است بطوری که میتوان ازبالا با پریدن درهر گر آن را طی کرد خصوصأ درگر مورتی ینس واین امر مناظر زیبایی را خلق نموده است که چشم هربیننده ای بدان خیره میشودوزبان به تحسین این شاهکار الهی میگشاید.به گونه ای که آب یعض از این حوضچه ها درطول سرما گرم ولذت بخشند(حوضچه آب گرم گر آبند ومورتی ینس).

کافی است قفط یک بار برای دیدن این منطقه زیبا رهسپار شویدیه یقین برای شما خلق کننده خاطراتی زیبا خواهد بود چرا که استفاده ازآب سالم وخنک وگوارای آن ودیدن مناظری باچشم اندازی بکر ودست نخورده چیزی نیست که بتوان آن را درهرکجا یافت واگریافت دوباره آن را آرزو نکرد.

مونو گرافی دهستان ساربوک


  مقر و موقعيت جغرافيايي : دهستان ساربوک دهستانی نيمه كوهستاني در ۴۵ كيلومتري غرب شهر نيك شهر است. اين روستا از جهت شمال به کوهستان و از طرف جنوب به شهر چابهار ،و جهات غرب به قصرقند و شرق به نیکشهرمحدود مي شود. اين روستا در مسير جاده مواصلاتي جکیگور به نيك شهر و چابهار قرار دارد. رودخانه جريان هاي آبي :   رودخانه اي(کاجو)  كه از جنوب ساربوک مي گذرد ، بخشي از رودخانه ی بزرگی است كه به طرف دشتیاری روانه میشود و یکی از منابع اصلی تامین اب دشتیاری را تشکیل میدهد اين رودخانه از نقاط كوهستاني و مرتفع سربازبه طرف ساربوک حركت نموده و پس از عبور ازقصرقندبه شاخه اصلي رودخانه دشتیاری مي پيوندد و به سوي درياي عمان روانه مي شود . نوع جريان آب اين رودخانه سيلابي مي باشد . پس از باران هاي موسومي كه در فصل تابستان مي بارد، به دليل عدم پوشش گياهي و شيب تند آن ، با شدت فراوان به طرف مناطق پايين دست حركت نموده و اراضي آبرفتي در مسير خود را مورد هجوم قرار مي دهد. رودخانه مذكور فصلي بوده و در ساير فصول خشك مي باشد. و اثرات مفيدي بر عمران و آبادي نواحي اطراف خود ايفا مي نمايد. در تغذيه سفره هاي آب زير زميني بويژه قنات ها اثر گذار است. وردخانه کاجو بدليل نوع ساخت زمين شناسي در طول سال داراي آب ( آب جاري در بستر رودخانه ) است.   آب و هوا :   آب و هواي اين منطقه فوق العاده گرم است – متوسط دماي ساليانه آن به بيش از 30ْ مي رسد ، خرداد و تير گرم ترين ماه هاي آن تلقي مي شوند. از شهريور ماه تا ارديبهشت هواي آن مطلوب و بهاري است – دي ماه سردترين ماه سال به حساب مي آيد و دماي آن بين 20ْ-10ْ است . به دليل نزديكي به مناطق كوهستاني شرقی و شمالی سرباز‌، اين روستا نسبت به شهر نيك شهر و نواحي اطراف آن هواي خنك تري دارد . ريزش هاي جوي منطقه بيشتر از نوع بارش است. نوع بارش به صورت رگبارهاي كوتاه وشديدي است كه كوه هاي عريان را شستشو مي دهد وسيلاب هاي شديدي را ايجا مي نمايد . بيشتر بارش ها ، تابستانه بوده كه از اواخر تير و مرداد مي بارد. بارش ها از نوع موسمي بوده و در فصل تابستان اثر مثبتي بر كشت برنج دارد. ميزان محصول وابستگي مستقيمي با بارش در طول تابستان دارد. قنات : ( كَهْن)   با توجه به ميزان بارش و شدت تبخير در مناطق جنوبي بلوچستان ، ذخيره آب هاي زير زميني محدود است ، عموماً آب منطقه به جز در ماه هايي كه آب رودخانه به صورت سيلابي بوده و باران يم بارد، از طريق چشمه ها تأمين مي شود .       در قنوات فوق الذكر سهامداران افراد خرده مالك هستند. آب قنوات بر اساس نسبت آب به نسبت زمين تقسيم شده است . نظام آبدهي و آبرساني بر اساس «روز دِمْن و شب دِمْن» تقسيم بندي و سهم آب افراد از طريق اسم آنها دقيقاً مشخص گرديده است . هر قنات داراي اصول مربوط به خود است. قنوات به شيوه خود گراني اداره مي شون. هر كس در زمان مشخص و از آب خويش استفاده مي كند. فردي كه مسئول نگهداري آب قنات و جوها است را « پاکار » مي گويند . پوشش گیاهی و درختان :   پوشش گياهي در هر منطقه تحت تأثير ميزان بارش آن منطقه است – بلوچستان از لحاظ نباتات گياهي ، ظاهري فقير دارد. ولي بارش هايي كه بصورت پراكنده مي بارند ، انواع گلها ، بوته هاي گياهي، درختان گَز و كُنار كه در نوع خود بي نظير هستند ، را پرورش مي دهد و جلوه طبيعت را عوض مي كنند. وبا وجود قنوات ساخته دست بشر ، باعث شد اين روستا به يكي از سرسبزترين روستاهاي بلوچستان مبدل شود، و هر بيننده از درختان خرماي سربه فلك كشيده حيران مي گردد. بطور كلي در كنار سيل ها و رودخانه ها به دليل وجود آب و رطوبت تراكم بيشتري از درختانديده مي شود .    مهم ترين درختان و پوشش گياهي ساربوک:   مَچْ ( درخت خرما): درخت خرما در نواحي گرمسيري ايران پرورش مي يابد . حيات جامعه ساربوک، يك ركن اساسي آن بر درخت خرما استوار است. در پاره اي از روايات دينيبه عنوان يك ميوه بهشتي ياد مي شود. وجود اسامي متعدد و انواع درختانخرما ( بيش از 30 گونه درخت خرما ) نشانگر اهميت بيش از حد درخت خرماست.فقط براي درك اهميت خرما براي يك ساربوکی كافي است به چند جمله توجه كنيد :  ۱-وقتي فردي فوت مي نمايد، به كسي كه بر او نماز خوانده درخت خرما تعلق مي گيرد. ۲-كسي كه مريض مي شود يا به مشكلي دچار مي شود ، يك درخت خرما صددقه مي دهد. ۳- فردي كه زن مي گيرد ،60 اصله نخل خرما بعنوان مهريه به عروس تقديم مي كند. ۴- وجود اسامي مختلف براي يك شي ( از جمله درخت خرما ) بيانگر ارزش آن شي مي باشد . ۵- بردن محصول خرما به كشورهاي عربي براي هديه دادن به اقوام و دوستان . انواع و گونه هاي درختان خرماي ساربوک :   ۱- مضافتي           8- كُروچ                  15-كَلَمي               22- حساب ۲- دِسْكي            9- نيپگي                16-آبداني               23-رابون پوري ۳- رابي               10- مُوس بالي         17-هَيْكَل                24-روزبهاني ۴- كُتمي             11 - اگري               18- ديگِر                  25- تِراني ۵- گُشْ              12- شَكَري              19-كروچك               26-تركي كروچ ۶- هَلينگي          13- روگني             20-عاشه اي            27-گِل كَند ۷- آشوبَه             14- بَرْني               21-كَنْبر كروچ قبل از پيدايش و توسعه كارخانجات مواد غذايي، خرما تنها منبع تغذيه مردم اين ناحيه بوده است و 80% نخل اين روستا مضافتي هستند. رنگ ، طعم ، نوع هسته ،شكل برگ درختان ، قطر تنه ،‌انواع درختان خرما با هم تفاوت دارد. درختان خرما در روستا به دليل كمبود زمين قابل كشت داراي اشكال رديفي ، مجتمع و متراكم هست. براي جمع آوري خرما مردم روستا به وسايل ذيل استفاده مي كنند: 1- كَچ ( سبد مخصوص حمل خرما ) 2- سُند( سبد مخصوص نگهداري خرما ) 3- مُرداك ( وسيله بالا رفتن از درخت خرما ) 4- ريز ( طنابي جهت پايين آوردن محصول خرما از درخت) .   كُنَرْ ( كنار ) :   درخت كنار از درختان خاص اين منطقه است. ارتفاع آن به بيش از 20 متر مي رسد. در گذشته نه چندان دور از آن براي شستشوي سر استفاده مي شدو داراي دو نوع مسقطي محلي است . در فصل زمستان محصول آن قابل استفاده مي باشد. كَهُور:   از درختان موجود در ساربوک مي باشد. ار تفاعش به بيش از 15 متر مي رسد درختي با تاج بزرگ و گرد و خارهاي تيز است. اَنب ( انبه ):   منشأ اين درخت از هند بوده و به دو نوع محلي و پاكستاني تقسيم مي شود. به طور متوسط درخت انبه بيش از 500 كيلو محصول مي دهد . در فصل تابستان زمان برداشت محصول فرا مي رسد. از انبه نارس نوعي ترشي به نام «هَرّامharram» درست مي كنند.   انواع مركبات ( پرتقال ، نارنگي ، ليمو ترش و شيرين و...): در سال هاي اخير پس از توزيع نهال ارزان قيمت توسط جهاد كشاورزي شهرستان نيك شهر و بالا رفتن قيمت انواع مركبات ، كاشت آن بطور وسيعي سير صعودي داشته است. باقلا و شبدر:   محصول عمده روستاي مذكور درفصل زمستان باقلاو برنج مي باشد كه تقريباً 90% اراضي كاشت شده را در برمي گيرد. برنج:   وجود آب و هواي گرم و قنوات پر آب ، موجب كاشت برنج از دهه هاي گذشته رد روستا شده است. تمام مراحل كاشت، داشت،برداشت به شكل سنتي صورت مي گيرد . و از جمله تنها روستاهايي است كه در گذشته بيشتر انواع برنج ( چامپا، دُم سياه و سدري ) ولي در حال حاضر (آمل3 ، خزرو هزاري ) كه از اقام پر محصول برنج هستند ، در ساربوک كاشته مي شدند. نكته مهم در توليد محصولات كشاورزي ساربوک ، توليد براي معيشت ( نه براي تجارت و خريد و فروش ) مي باشد. به غير از خرما و تا حدودي برنج ساي توليدات جنبه مصرف شخصي و خانودگي دارد. 10-داز :   داز درختچه اي جنگلي است، كه در حوالي روستاي ساربوک و داخل دره ها و رودخانه ها مي رويد، از برگ درخت داز وسايلي بدست مي آيد كه عبارتند از :   رديف نام محصول تلفظ توضيحات 1 ريز reyz كه از برگ درخت داز بدست مي آيد 2 سُند sond نوعي سبد است و از برگ نوعي داز به نام پُرك كه برگهاي سخت دارد بافته مي شود. 3 سَبْت sabt از آن براي وزن كردن برنج و خرما استفاده مي شود . 4 پيش بند Peesh band نوعي وسيله بسته بندي خرماست. 5 مرداک mordak وسيله اي براي بالا رفتن از نخل خرماست 6 تَگَرد tagard نوعي حصير است كه براي زيرانداز و سقف كرگين و لوگ بكار مي رود. 7 كَمْب camb برگ خشك شده داز را گويند و براي ساختن سقف منازل چوبي و گرد توپ بكار مي رود 8 كوْنَل counal داز ميوه اي به اسم كونل دارد كه خوشمزه بوده و به مصرف انسان و دام مي رسد برنج كاري : اقتصاد اين روستا بر كشاورزي استوار است. برنج ركن اساسي كشاورزي ساربوک است، برنج را اواخر فروردين و اوايل ارديبهشت مي كارند و در اواخر تير و مرداد برداشت مي كنند . در مناطق گرمسيري بلوچستان، در تمام طول سال بدليل گرماي هوا امكان كاشت و برداشت برنج وجود دارد. بنج كاري داراي مشكلاتي است :  1- كمبود آب در فصل زمستان . 2- كوچك بودن زمين هاي كشاورزي كه امكان استفاده از تراكتور را سلب كرده است. 3 – متدهاي سنتي كشت . 4- عدم استفاده از ابزارهاي جديد و نوين.  5- كمبود بذر اصلاح شده و كود و بالا بودن قيمت نهاده هاي كشاورزي. برنج كاي به روش سنتي بيشتر بصورت خانوادگي انجام مي شود.فقط مقدار كمي از برنج برداشت شده به فروش مي رسد .    روزي كه برنج كاري صوت مي گيرد، روز حَشَرْ مَدَتْ (hasher madat)  گفته مي شود.خوشه هاي برنج را پس از درو كردن در محلي به نام جوهان (joohan) جمع مي كنند، و بعد از سه روز آنرا با استفاده از گاو از كاه جدا مي كنند در اصطلاحح اين عمل را مُوش (moosh) يامُش (mosh) مي گويند.سپس برنج را در برابر باد قرار داده تا پاك شود به اين عمل يردادن (year) گفته مي شود. و آن را جهت استفاده در طول سال در كيسه هاي بزرگ «کامبا kamba » يا گُوالِگْ (govaleg) قرار مي دهند. بزرگترين زمين هاي كشاورزي اين روستا در «رایدر» مي باشند . سابقه كشت برنج در اين روستا بيش از يك قرن مي باشد اولين نوع برنج كاشته شده در اين روستا از شمال ايران واردساربوک شده است. پاگار فردي بود كه توسط خان تعيين مي شد و به مراقبت اراضي كاشته شده در برابر حيوانات وحشي و اهلي  مي پرداخت . در گذشته نه چندان دور كه روابط پولي وجود نداشت ، برنج بصورت پاياپاي جهت تأمين احتياجات مردم ساربوک مبادله مي شد، بطوريكه روستاييان اطراف ساربوک برنج را در مقابل پرتقال ، انار ، انواع سبزي، تنباكو و دام از ساربوکی ها دريافت مي كردند.ساربوک روستايي است كه علي رغم خشكسالي هاي اخير ، از حداقل نيم قرن گذشته به طور مستمر در آن برنج كاشت مي شود. برنج كاران در گذشته انواع برنج  «دُم سياه – چامپا – سدري »مي كاشتند ولي در حال حاضر بيشتر برنج خزر ، آمل3 و  ساير انواع بنج هاي پر محصول و زود بازده را مي كارند. جمعیت ، طوایف ، فرهنگ جمعيت : دقيقاً سابقه سكونت در ساربوک مشخص نيست. وجود چندين قبرستان كه كسي از سابقه و قدمت آنها خبر موثق نداردحاکی از دیرینه بودن ساربوک است . ساربوک يكي از قديمي تري روستا هاي بلوچستان است . و داراي قلعه بوده و روستايي خان نشين است. دهستان ساربوک ، سكونتگاه پر جمعيتي است و جمعيت آن بالغ بر ۱۶۰۰۰ نفر مي باشد.(همراه باروستاهای اطراف آن) وخوددهستان جمیعتی نزدیک به ۴۰۰۰نفر را درخود جای داده است٬ اكثر جمعيت آن در گروه سني جوانان قرار دارند ، ميزان مهاجرت جمعيت آن بسيار بالاست ، جوانان جهت كار به كشورهاي عربي يا شهرهاي استان براي كار و تحصيل  مهاجرت مي كنند. بعد خانوارهاي شهر حدود ۵تا۷ نفر است. محلات روستاي ساربوک:   ساربوک داراي ۷ محل مي باشد كه عبارتند از : 1- کلات بازار 2-  بازار تولگانی 3-  برزاد بازار 4-  بازار مورتینسی ها 5-  بازار دن سری ها 6-  پشت بازار 7-  بازار عشایر اين روستا داراي شكل طولي مي باشد ، محله برزاد پرجمعيت ترين محله است و محله پشتی  كم ترين جمعيت را دارد.پ .محله كلات يا بازار محل استقرار خان بوده است و قلعه خان در آن قراردارد. محله تولگانی ، مراكز آموزشي  و ادارات دولتي و فروشگاه ها را در خود جاي داده است. طوايف مختلف روستاي ساربوک:  ۱-طایفه حاکم:این طایفه در قدیم حاکمیت ساربوک را بر عهده داشتند. ۲-  طايفه رئيسي: مهم ترين و بزرگترين طايفه روستاي ساربوک رئيس ها هستند. ايشان از مالكيت زمين ، آب و نخ و باغات برخوردار هستند. بيشتر افراد باسواد و تحصيل كرده اين روستا را افراد اين طايفه تشكيل مي دهند و اكثر ساكنين رئيس اين روستا، با هم رواب خويشاوندي دارند. ۲-  طايفه درزاده : بعد از طايفه رئيسي بيشترين درصد جمعيت ساكن در ساربوک را تشكيل مي دهند و در محلات کلات  ساكن هستند. ازدواج آنها به صورت درون گروهي است. درزاده ها مالكيت آب و زمين كشاورزي را بر عهده ندارند ، ولي در كارهاي كشاورزي به رئيس ها كمك مي كنند. ۳-  طايفه داوودي ها( اُستا ): در محله برزاد ساكن هستند. از طريق تهيه ادوات كشاورزي (البته درقدیم)براي طايفه رئيسي وحاکم که دارای زمین کشاورزی بودند امرار معاش مي كرده اند. ۴-  طايفه نوكري: در محله دن سرساكن هستند. و پايين ترين گروه اجتماعي ساكن در روستا هستند. اكثر جوانان اين طايفه به كارگري و كار ساختماني و حفر چاه مشغول هستندف ميزان تحصيلات آنها پايين است.(که امروز دیگر همه مردم ساربوک جدا از نسب وقبیله اش در صدد تحصیل و کم کردن فاصله خویش از همه نظر میباشند.) مهاجرت : مهاجرت از ساربوک به ساير نواحي به دو دسته تقسيم مي شود: 1-  مهاجرت به كشورهاي عربي و پاكستان 2-  مهاجرت به ساير شهرهاي ايران 1- مهاجرت به ساير شهرهاي كشور مشتمل است بر : ·       كارمندان دولت: جمع كثيري از ساربوکی هایی كه به استخدام نهادها و ارگانهاي دولتي درآمده اند، به شهرهايي چون نيكشهر ، چابهار ، كنارك ، مهاجرت نموده اند كه انگيزه اشتغال دارد. ·       دانشجويان: با توجه به قابل توجه بودن دانشجويان روستاي مذكور خيلي از اين افرادمجبورند براي تحصيل در مراكز تربيت معلم ، دانشگاه هاي دولتي و آزاد به چابهار ، زاهدان و زابل مهاجرت نمايند. ·       دانش آموزان: دانش آموزان زيادي قبل از تأسيس دبيرستان پسرانه براي تحصيل در دوره متوسطه به زاهدان ، چابهار ، ايرانشهر و نيكشهر مهاجرت مي كردند. اين نوع مهاجرت قدمتي چند دهه دارد. 3-  مهاجرت به خارج از كشور: الف- مهاجرت به كشورهاي پاكستان: انگيزه اين مهاجرت ها به دلايل سياسي و تغيير حكومت پس از سال 1358 در ايران صورت گرفت. در اثر آن تعدادي از جوانان ساربوکی به كشورهاي مختلف آسيايي و اروپايي سفر كردند. ب-مهاجرت به كشورهاي عربي: مهاجرت به كشورهاي عربي بيشتر انگيزه اشتغال دارد. جوانان و بزرگسالان جزء مهاجرين هستند. حدود ۷۵% مهاجرت ها به كشور عمان صورت مي گيرد و ۲۵% ديگر به كشورهاي امارات متحده عربي و قطر صورت مي گيرد. شايد تاريخ كشور عمان را به مردم مهاجراين روستا در ارتباط بدانيم . مهاجرين كه در گذشته هاي دور به آنجا مهاجرت كرده اند به منصب هاي بزرگ اداري چون ارتش و ساير ادارات دولتي دست يافته اند. مهاجرين پس از سفر به پاكستان با اخذ رواديد و ويزاي آن كشور به عمان مهاجرت مي نموده اند، و اقامت آن كشور را بدست آورده اند.ساربوکی ها پس از هر سفر هر ماه مقداري پول براي خانواده هاي خود ارسال مي كنند. مسافرين برگشته از سفر اجناسي از قيل « لباسهاي زنانه و مردانه ، صابون و  شامپو ، كيف و كفش ، شربت و شكلات ، ظبط و راديو ، انواع لوازم آرايشي و بهداشتي و مواد غذايي » را به همراه مي آوردند. و به هنگام بازگشت « انواع  خرما ، لباس هاي سوزن دوزي شده ، گوشت خشك شده ( تباهگ) ، تنباكو ، انواع آجيل و ...» را به عنوان سوغات به آنجا مي برده اند.مهاجرت در گذشته كه وسايط نقليه ، به شكل امروزي گسترش نيافته بود، بصورت دسته جمعي انجام مي شد.كه چند همراه هم به پاكستان و سپس به عمان سفر مي كردنديا از طريق دريا سفر مي كرده اند.مهاجرين در آنجا تحت تأثير فرهنگ كشور مقصد قرار مي گيرند و حتي كلمات زبان انگليسي و عربي را در زبان بلوچي گسترش مي دهند.   سياست و مشاركت مردمي :   ساربوک از گذشته هاي دور يكي از روستا هاي بلوچستان بوده كه با توجه موقعيت جغرافيايي، آب فراوان ، استعدادهاي كشاورزي ، سابقه و قدمت تاريخي و جمعيت ثابت و يكجانشين مورد توجه بوده است شايد به همين دليل ساربوک روستايي خان نشين بوده است. <<میر یار محمدو غلام محمد>>جزء مشهورترين خان هاي ساربوک بوده و هستند. مردم اين روستا در كارهاي سياسي و تعيين سرنوشت خويش علاقه اي وافر دارند . مشاركت 100% در انتخابات شوراهاي دوره اول ودوم و يا انتخابات مجلس شوراي اسلامي ، رياست جمهوري دلايلي بر صحت ادعاي فوق الذكر هستند . هر فرد به هر شخصي كه بخواهد رأي مي دهد ، شايد گسترش سطح سواد ، وجود رسانه هاي ارتباط جمعي ( راديو، تلويزيون ،‌مجلات و روزنامه ها ) و ارتباط مردم اين دهستان با ساير نواحي داخل و خارج كشور  ، زمينه افزايش مشاركت سياسي مردم را بيشتر نموده است . ويژگي  اجتماعي و فرهنگي مردم ساكن ساربوک :   مردم ساربوک راستگو  ،‌ سخت كوش ، علاقمند به كار كشاورزي و بردبار هستند. تحمل  آنها در برابر مشكلات زياد است . و در دوستي و مهمان نوازي مردم اين ديار شهره عام و خاص هستند. آنها به تفريح  و مسافرت بسيار علاقه دارند، همچنين  مردم اين ناحيه و روستاهاي اطراف ، ميل وگرايش زیادی طبق سنت پاک رسول(ص) به ازدواج مجدد و چندزني دارند. همچنين تلاق دادن را كاري زشت مي شمرند.بيشتر ازدواج ها ، به صورت خويشاوندي و فاميلي است ، امري كه در بين تحصيل كردگان اين روستا به وفور مشاهده مي شود. از نظر مذهبي سخت پايبند به اعتقادات خود هستند . نماز جمعه در مسجد جامع اين روستا واقع در محله برزاد و تولگانی خوانده مي شود . باورها:   مردم اين روستا در گذشته به چيزي به اسم پير اعتقاد داشتند. براي تراشيدن سر فرزندان خود به محلي به اسم « پیر سهراب و زیارت کلمت »  مي رفتند و با كشتن گوسفند سر بچه هاي خرد سال را مي تراشيدند ولي اين امر در حال حاضر منسوخ شده است .  مردم براي رفع برخي از مشكلات خود به نزد روحانيوني كه تعويض مي دهند ، مراجعه مي كنند( روستاي پارگ در شهرستان چابهار ) و اعتقاد خاصي به اين روحانيون دارند. تا رفع رجوع و مشكل كنند. همچنين براي مشخص كردن فردي كه دزدي كرده است ، از آيينه استفاده مي كنند ، البته فقط افرادي خاص به آن اعتقاد دارند. برخي ديگر نيز به « سحر و باطل ن اعتقاد دارند. امري كه بیشتردر میان زنان اين روستا رواج دارد. گواتي يكي از نيروهايي است كه براي رفع بيماري ها استفاده شده است.   داستان ها :   در گذشته ، قبل از زماني كه تلويزيون ، راديو ،ويدئو و ساير وسايل ارتباط جمعي ، كاربد آنها بطور گسترده رايج شود ، معمولاً وقتي جايي شب نشيني مي شد ( زماني در خانواده نوزادي به دنيا مي آمد و خويشان ونزديكان اين خانواده هفت شب پشت سر هم تا پاسي از شب به رسم ششگاني دور هم مي نشستند) فردي از ميان آنها ، قصه مي گفت و حاضرين شنونده بودند.استفاده از ضرب المثل هاي بلوچي هميشه كاربرد دارد : 1-  دَستي پَه هَنْگور نَرَسي گُوشْي تُرُپْشِنْ ۲  نامي گِر جاهي بِل ۳-  صَبْرَيْ بَرْ شيرِن اِنت ۴-  ساد هَما جا دِريت كه بارَگْ تِرِنْت 6-  پيرين كَپوت رامَگ نَبيتْ   زناشويي و ازدواج :   قبلاً جوانان زود ازدواج مي كردند ولي با افزايش سطح تحصيلات در اين روستا ازدواج در سن 25 سالگي به بالا براي مردان و 22 سالگي براي زنان روي مي دهد 0 (مگر در مواردي خاص ازدواج در سنين پايين صورت مي گيرد)معمولاً براي خواستگاري از فرد رابطي براي خواستگاري استفاده مي شود كه از طرف خانواده پسر به خواستگاري دختر مي رود. عروسي را در زبان ساربوکی«سیر» مي گويند. در ساربوک رسم بر اين است كه شخص داماد 60 نفر درخت خرما و يك  قطعه زمين به اندازه بلوچاني زمين  و 30 مثقال طلا به عروس به عنوان جهاز مي دهد. عروسي حدود 3 شبانه روز طول مي كشد . در دوران نامزدي رسم است كه پسر و دختر همديگر را نمي بينند يا خيلي كم مي بينند ، البته در حال حاضر اين مسئله فروكش كرده و روابط بسيار نزديكتر شده است.(دليل آنرا مي توان در بالا رفتن سطح تحصيلات دانست) داماد را در روز عروسي براي استحمام به قنات اطراف مي برند،‌جوانان همسن و سال او را همراهي مي كنند. برخلاف ساير نقاط ايران ، در اين منطقه داماد به خانه عروس مي رود. پس از مراسم عروسي روز بعد از آن روز ( مبارکی ) خوانده میشود.   داماد پس از ازدواج حداقل يك تا چندهفته براساس عرف اين روستا در خانه پدر زن خود باقي مي ماند. زدن «دُهل» به همراه «رقص» در روستاي ساربوک قدمتي ديرينه دارد و مختص اين منطقه مي باشد ولي اين سنت هم در حال از بين رفتن است كه جاي تأمل بيشتر دارد كه توجه بيشتري به آن شود. همه دوست دارند كه اولين فرزند آنها پسر باشد تا بتواند يار و همكار پدرش باشد و اسم پسرشان را  نام يكي از اجداد خود انتخاب می كنند تا ياد گذشتگان حفظ شود.     مراسم عزاداري:   عزاداري در اين روستا 3 روز است. مراسم «چهل» و «چهار ماه» و «يك سال» هم مي گيرند. زنان در طول مراسم عزاداري ( پُرس) برگذار میکنند. بعد از فوت يك نفر تا سال فرد فوت شده افراد آن خانه بويژه زنان لباس نو نمي پوشند و به عروسي هم نمي روند. غذاهاي محلي :   در گذشته هاي نه چندان دور غذاي اصلي مردم اين روستا از غذاهاي زير تشكيل شده بود: 1– برنج : بدليل كشت برنج در اين روستا از گذشته هاي دور ، مردم رئيسي و حاکم بيشتر از برنج استفاده مي كردند. 2- خرما : اكثريت رئيس ها درخت خرما داشته اند و از محصول آن استفاده مي كرده اند. در حالي ساير طوايف ساكن اين روستا كمتر به آن دسترسي داشته اند. 3- چانگال :غذايي است كه از تركيب خرما با نان و روغن به دست مي آيد. آنرا قبل از ظهر مي خورند، افرادي كه كار كشاورزي مي كنند جهت رفع گرسنگي ساعت 10 صبح چانگال مي خورند. 4- حلواي شيرگي : خرما را مي جوشانند ، از آن شيره اي به دست مي آيد، سپس آن را با برنج آسياب شده مي پزند پس از پخت روي آن روغن مي ريزند و صرف مي كنند. بيشتر در هنگامي كه فرزندي به دنيا مي آيد از اين نوع حلووا استفاده مي كنند. 5- نان تيموش : در گذشته كه نانوايي وجود نداشت اين نوع نان را مي پختند ، البته در حال حاضر نيز اين نوع نان پخت مي شود. آرد خمير شده را روي تين داغ مي گذارند و مي پزند، بيشتر در هنگام صبح نان تيموش پخت مي شودو به همراه صبحانه صرف مي شود. 6- تباهگ : در قديم كه يخچال نبود، گوشت را به صورت تباهگ در مي آورند. بر روي گوشت تازه انار آسياب شده مي مالند و آنرا در مقابل نور خورشيد آويزان مي كنند تا خشك شود. تباهگ را  همراه برنج بيشتر در ماه مبارك رمضان صرف مي كنند. 7- نارشت :غذایی ساده است که همه ی طوایف ساربوک از ان استفاده میکنند.    مهمترين انواع غذاهايي كه از خرما تهيه مي شود، عبارتند از : 1-  چانگال 2-  خرما بريج : غذايي است كه از تركيب خرما با آرد و روغن بدست مي آيد. 3- كَتُكْ : خرما نارس را  دو قسمت مي كنند ،‌هسته آنرا جدا مي كنند و آنرا خشك نموده و در فصل زمستان مصرف مي كنند. 4- حارَگ (HARAG) : خرما مضافتي نارس را داخل آب به مدت 4 ساعت مي جوشانند و جلوي آفتاب به مدت 3 روز پهن مي كنند تا خشك شود. اين نوع خرما از مكران به كشورهاي عربي حوزه خليج فارس ارسال مي شود. 5-  حلواي شيرگي:قبلا بیان شد. 6-  هُمبي نا : خرماي رسيده را داخل كوزه با شيره خرما تركيب مي سازند، كه خرماي همبي بدست مي آيد. مسکن :   در گذشته هاي نه چندان دور ،‌مساكن اين منطقه از نوع چوبي بود. با استفاده از مصالح موجود در طبيعت  ، شاخ وبرگ و تنه در خت خرما ، مساكن از جنس چوب تهيه مي شدند. ولي در حال حاضر الگوي سكونتي مردم اين روستا عوض شده است. حدو ۱۰۰%‌ مساكن روستاي ساربوک از جنس خشت و گل است. با توجه به ارزاني خشت و موجود بودن گل در اراضي كشاورزي موجود در روستا براي ساختن واحدهاي مسكوني از گل وخشت استفاده شده است . ولي خانه هاي جديدالاحداث از نوع آجري مي باشد. نوع جنس ساختمان با درآود افراد رابطه مستقيم دارد افرادي كه درآمد بالايي دارند بيشتر منازل خود را از سيمان و آجر بنا مي كنند. افرادي كه خارج از ساربوک بويژه در كشورهاي عربي کار مي كنند پولي را براي ساخت منزل به اين روستا روانه مي دارند. در اين روستا علاوه بر واحد هاي مسكوني آپارتماني و آجري، مساكني به اسم  « لُوگْ»، « گَرْگِين » وجود دارد.  صنايع دستي :   سوزن دوزي : سوزن دوزي در اين روستا مثل ساير نواحي بلوچستان به شدت ( حالت رقابتي ) وجود دارد. بهترين نمونه هاي سوزن دوزي شده منطقه در ساربوک وجود دارد. اكثريت زنان خانه دار به اين كار حين فراغت از ساير كارهاي منزل مشغول هستند. بسياري از مدل هاي سوزن دوزي شامل « روسري ، پيراهن و شلوار زنانه » مي باشد . زنان و دوختران ساربوکی با استفاده از نخ و سوزن به شكل ها و رنگ هاي متنوع سوزن دوزي مي كنند كه قیمت هر لباس حدود ۲۰۰۰۰۰هزار تومان میباشد و مي طلبد دولت در اين زمينه سرمايه گذاري و توجه بيشتري نمايد.   ساربوک ، دهكده اي فرهنگي :   يكي از روستاهايي  كه از گذشته اي دور داراي فارغ التحصيل در مراكز آموزشي شهرهاي مختلف استان بوده است ، دهستان ساربوک مي باشد. براساس مطالعات صورت گرفته  اين روستا تا سال 1384 حدود تقریبا ۴۰۰تا۵۰۰ نفر از مراكز آموزش عالي ( دانشگاههاي دولتي ، مراكز آموزشي تربيت معلم ، دانشگاه آزاد اسلامي) فارغ التحصيل شده اند و در مراكز اداري و سازمان هاي دولتي سطح استان ، بويژه چابهار ، نيك شهر ، كنارك مشغول به كار هستند. تمام مراكز آموزشي در مناطق آموزش و پرورش نيك شهر ، قصرقند ،‌بنت ، چابهار و كنارك مملو از كاركنان فرهنگي اين دهستان است . عهم اكنون ۱۵۰۰نفر دانش آموز در دوره هاي ابتدايي، راهنمايي ، دبيرستان و مركز پيش دانشگاهي در اين روستا مشغول به تحصيل  هستند كه در نوع خود جالب و در خور تحسين مي باشد . همچنين نهضت سواد  آموزي كلاس هايي را در سطح روستا جهت يادگيري سواد براي بيسوادان داير نموده است . وجود معلمين دلسوز مراكز آموزشي مختلف در سطح روستا ، خانواده مشوق ، وجود استعداد مناسب و زمينه قبلي براي تحصيل بدون ترديد در رشد و توسعه آموزشي و علمي ساربوک مؤثر بوده اند. در حال حاضر كمتر خانواده اي ديده مي شود كه حداقل داراي يك نفر دانشجو يا فارغ التحصيل دانشگاهي نباشد. همچنين قابل ذكر است كه 100% دانش آموزان  مركز پيش دانشگاهي امام حسین(ع) در سال تحصيلي83-82  و 84-83 و ۸۶-۸۵ موفق به اخذ مدرك پيش دانشگاهي و قبولي در مراكز آموزش عالي ( در دور اول كنكور) شده اند. اگر يك تحقيق بطور نمونه انجام دهيم در مي يابيم كه بيش از 90% ساربوکی هاداراي سوادي در مقطعه متوسطه و ديپلم به بالا هستند. در حقيقت اهميت سواد در اين روستا در بين مردم نهادينه شده است. اكثريت معلمين حق التدريس كه در روستاهاي اطراف مشغول به تدريس هستند ، از جوانان دهستان ساربوک مي باشند. زير بناها و زير ساخت ها:   انواع امكانات و خدمات روستای ساربوک :   الف – خدمات آموزشي: 1- كودكستان     1 واحد 2- كلاس هاي نهضت سواد آموزي (چندین واحد موجود میباشد) 3- مدرسه ابتدايي چند پايه     ۱ واحد دخترانه و ۱ واحد پسرانه 4- مدرسه راهنمايي    ۲ واحد پسرانه و 1 واحد دخترانه 5- دبيرستان ( نظري)    1 واحد پسرانه و1 واحد دخترانه   ب – خدمات پزشكي درماني: 1- ماماي روستايي ۳ نفر 2- خانه بهداشت   ۸ واحد 3- مركز بهداشتي درماني   1 واحد   ج – خدمات زير بنايي و رفاهي : 1- راه آسفالته تا مركز شهرستان 2- برق 3- آب لوله كشي 4-  تلفن ( مركز تلفن ثابت ) و تحت پوشش شبكه تلفن همراه   د – خدمات اداري و رفاهي : 1- دهياري 2- شوراي ده (فعال) 3- دفتر پست 4- شركت تعاوني روستايي 5- فروشگاه هاي عرضه مواد غذايي ۶- زمين فوتبال ۷- پاسگاه انتظامي ۸-  مسجد جامع و مسجد محله ۵ باب