ادبیاتی از قصرقند(کسرکند) مکران گدروزیا غربی

ادبیاتی از قصرقند(کسرکند) مکران گدروزیا غربی

قصرقند بهشتی در مکران....دست نوشته های من
ادبیاتی از قصرقند(کسرکند) مکران گدروزیا غربی

ادبیاتی از قصرقند(کسرکند) مکران گدروزیا غربی

قصرقند بهشتی در مکران....دست نوشته های من

چه عجایب و عبرتی در اعماق تاریخ میبینم

  زمانی که تصاویر و نوشته ها از تخت جمشید یا که یونان و روم  و نیز مصر در مقابل دیده گانم رژه میروند ، حالتی عجیب بسراغم میآید آنهمه قدرت و ابهت در پشت هزاره ها ، زبان به تحسین میگشایم و نیز بتفکرم وا میدارد که سرانجام چی شد.
مطابق قول بارتعالی که"سیرو فی الارض" و عاقبت ستمکاران یا که پادشاهان دنیای را ببینید ؛ به پوچی قدرت آدمی می اندیشم ، حال در کارزار نقیضین قدرت و پوچی انسان سرم به جنون میرود
          *********************************************
  دنیای جدید - کشف قاره امریکا همین چند قرن پیش آدمای تقریبا وحشی، تصاویری بود که در فیلم "the new world" مشاهده میکنیم و تفاوت عظیم فرهنگ و پیشرفت در دو سوی اطلس،  و جالبتر اینکه خبر دنیای جدید در جهان میپیچد ، شاه ایران از سفیر انگلستان در ملاقاتی در امپراتوری عثمانی کبیر میپرسد که آیا درسته دویست ذرع زمین را بکنیم و به آنطرف زمین "ینگه دنیا" میرسیم !!
  آن قدرت اشکانی و هخامنشی تا حکمت سلجوقی را با قاجار مقایسه میکنم!!
   و آن سرزمین وحشی که کمتر از ۵قرن پیش، وحال کدخدای دنیا این تورق تاریخ بجنونم میکشاند
  خدا جان تو چه قدرتی هستی در جابجای های عالم " هو القهار و حی القیوم"

. . . ما

دستام را بر پشت سرحلقه کرده ، سر بر زانو و چنان بر بناگوش میفشارم که صدای نشنوم حتی خش خش نفسهام
  چونکه شیرخشک کودکم بپایان رسیده و تحمل شنیدن ضجه هایش را ندارم ،   در حالی که بر نرده های بالکن تکیه نموده ام و به خیابان مینگرم ، آدمای با تیپ های متفاوت در گذرند
  مثلا به یکی که سیگاری دودکنان و زمزمه ای بر لب و قصد راکب شدن بر آهن پاره اش را دارد خیره میشوم  . بخود میگویم که در مخیله اش چه درگذر است و آن یکی که گونی ی  بر کول که نکبت فقر از رخسار و لباسش جار میزند، به چه میاندیشد ؟
   آنیکی شاید بر  تدارک مهمانی آخر شب و اینیکی احتمالا بیقین در این پندار است که تلاقی نگاهش بر پرتو نگاه کودکان منتظرش چه اندازه سنگین خواهد بود بر بغض در گلو خفته اش.
  که ناگه دیده سوی کودکی دوان ، بادکنک بدست میدوانم و آرزو میکنم که ای کاش زمان زندگی در این دوره بی غصه توقف میکرد.
 و که گریه های کودک همچنان فروتر میکند کارد بر استخوانم ، صدای زمخت و طلبکار صاحبخانه که از حیاط همکف مرا صدا میزند رشته افکارم را منجمد میکند  . ناخواسته باین میاندیشم که پای آنسوی نرده نهم و سقوطی آزاد بهتر است یاکه دستام را بر گوشهایم بیشتر بفشارم.
  اما گویا عشقی خاکستری که بر سرزمین قحطی زده دلم خیمه افکنده میآفریند برام تسلسل ایام.