ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
کهن ترین خاطره ام به آن زمان پیوند میخورد که تلاقی پرتو دیده گانمان عجیب گره خورد
و ز تپش هسته جان،مرکز ثقل تعادل را چنان زلزله ای در گرفت که توازن افکار بمثل وحشت زدگان میدان نبرد به سراسیمگی رفت
و در کارزار نگاههای آن روز نقطه عطفی در مسیر ساکن و یخ زده ی سرنوشت پدیدار گشت و این شد شروعی مه آلود در چشم اندازی سپید
از کهنه دفترهم رکاب بودن آن زلال ترین یادمان زآخرین بودن حسرتبار، تازه تر در مخیله دارم با این همه فاصله روزگاران دراز.
بنگر که چه بر سرمان آمده که زمان مدید با هم بودن بر طبق قاعده آبدیده تر گرداند دریغ، که بودن به سست بنیاد شدن سوق یافته.